سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶

میخواهم رییس جمهور شوم

میخواهم رییس جمهور شوم

 

چرا که نه! میدانم که اول باید وکیل شوم کرسی داشته باشم

سناتور شوم و بعد حوزه انتخاب را بیابم و....

مهم نیست ؛ اینها همه درست میشود, ناگهان دکتر میشوم ؛

پروفسور میشوم ؛ اصلا از روز اول از شکم مادر من برای

سیاست به دنیا آمده ام ! من رییس جمهور به دنیا آمده ام

در حال حاضر باید بفکر کشوری باشم که میخواهم بر آن

حاکم شوم ؟!/

شهر هایی که در اثر بعضی عوامل از چهار گوش واز عرض

و طول بدون هیچ نقشه و شکل هندسی و پیش بینی های مربوط

به شهر سازی ؛ درازو پهن میشوند و سیل اتومبیل هاو صنایع

سبک وسنگین در آنها جاری میشود مرا بفکر ا ین اندخت که

منهم بروم خود را کاندیدای یکی از این شهر ها بکنم ؛ اول باید

بفکر حزب وحوزه سیاسی باشم ؛ مهم نیست ویکی خانم کمکم

میکند ؛

ویکی که اسم ا صلی او ( ربابه ) بوده پس از مهاجرت به خارجه

نامش را عوض کرد و شد ویکی ( شاید از ویکی پدیا) الهام گرفته

او خواهران وبرادارانش همه تغییر نام و چه بسا ( فامیل) دادند

او همه را میشناسد ؛ در رژیم گذشته با خانواده شاه مرحوم فامیل

بوده و سپس قوم خویش مرحوم امام راحل شد ودوست جان حانی

خواهر قطب زاده وحسابی انقلا بی شد ؛ بعئ از مدتی دوباره

بر گشت بسوی شاه خائن ! برایش سفره ابوالفضل انداخت هر شب

جمعه برایش حلوا میپخت خلاصه یک دل نه صد دل جانه باحته

شاه شد .

او همه اشراف و بزرگان را میشناسد و میشناخته حال میدانم که او

از من تجربه بیشتری دارد فقط چون دیابتیک است ممکن است گاهی

غش کند بعد هم سن او بالای هشتاد سال است و برای ریاست جمهوری

جوانتر میخواهند ؛ !!!  خوب چون او با غذرا خانم دوست است و عذرا

خانم هم همسر یک سرمایه دار و از فامیل بزرگی میباشد ؛ بنا براین

مقداری از اشکالات رفع میشود !! .

اول باید ببینیم کدام کشور را باید برای خود برگزینیم ؟ باید کشوری

را انتخاب کنیم که درا ثر اشتباهات  وسیستم اقتصادی غلط رو به

ورشکستگی میرود ؛ خوب اینجا ما میتوانیم دلالها وپا اندازهای

اقتصادی را که ماشاءاله تعداشان کم نیست پیدا کنیم و دست بکار شویم

دلالهای یکشبه پولدارشده ؛ چاچول بازها و دهاتی هایی که یکشبه

سرمایه دارشدند ؛ چه بسا شهری را پیدا کنیم که دارد از یک کشور

جدا میشود ؛ خوب باید شروع کنیم ؛ تا دیر نشده باید کاررا فیصله

دادحال که همه زنان دنیا رو به سیاست آورده و میخواهند پا جای

پای ( اویتای ) مرحوم بگذارند ؛ چرا ما از قافله عقب بمانیم ؛

عذرا خانم همسر یکی از سرمایه داران است ؛

کبرا خانم خواهرش هم جاری اوست و هم خواهرش !

زهرا خانم خواهر زاده برادر شوهر قبلی عذرا خانم است

فاطمه خانم همسر برادر شوهر قبلی زهرا خانم است

حسین خان داماد شوهر اول عذرا خانم است

احمد علی خان پدر زن داماد بنی یعقوب و شوهر فاطمه خانم است

و....

نه ! اینطوری حوا س همه پرت میشود ؛ تنها میخواهم بگویم که

این خانوداه های محترم همه زحمتکش بوده گیوه هار ورمالیده

کمر بند هارا سفت کرده و سخت کار کرده اند ؛

درون سطل های آشغال ؛ در بازار کهنه فروشان ؛ همه جا همه

چیزی ر ا خریدند وجمع کردند وبسته بندی نموده به کشتی ها فرستادند

و چند ماه بعد عدلهای بزگ لباس وکفش و حوله واسباب بازی و غیره

را تحویل گرفتند و خوب تجارت همین است میدهی ومیگیری !!

خانواده عذرا خانم هم اینگونه پولدار شدند حال من میتوانم زیر نقوذ

این سرمایه دار بزرگ و با کمک ویکی خانم باتجربه صندوقهای آراء

را روی میز بگذارم ؛

ملت همیشه درصحنه هم که به دنبال چیز نو وجدیدی میگردند بخصوص

طایقه نسوان حسابی از من حمایت خواهند کرد ؛ قبلا باید یک هو.اپیما

یک اتومبیل ضد گلوله و یک هلی کوپتر ومقدار زیادی گونی وکیسه

آماده کنم تا به مو قع فلنگ را ببندم ؛

آ ه یادم رفت ؛ دوست سیاستمدار هم دارم تادلتان بخواهد آنها بمن

درس سیاست میدهند ؛ فقط اشکال کار اینست که موهای سر من

کم پشت و کوتاه میباشند ؛ عیبی ندارد خدا پدر گلاه گیس هارا رحمت

کند ؛ چند عدد در رنگهای مختلف میخرم و یک عینک مکش مرگ ما

و مقدار ی عور وادا و لوندی و لبان قلوه ای ماتیک مالیده را کج و کوله

میکنم ؛ حال نه تنها مردان بلکه زنان نیز آب از چک وچانه شان راه

 

می افتد ؛

آقای ملتهای شریف و دانا که راه وروش دموکراسی را فراگرفته اید!!

راه را درست بروید؛ من آمده ا م ؛ وای ؛ وای ؛ من آمده ام ؛ همه به صف

و بیایید بمن رای بدهید ؛ من نمیدانم چه کاری باید برای شما بکنم ؟!

دیگران  میکنند ! شما مرا برکرسی بنشانید تا منهم شمارا به آسمان بفرستم

آن صندوقهایی را که محتوی آ رای شماست ؛ ناگهان معدوم میشوند !

و صندوقی که نام من در آن بجا مانده جای آنها را میگیرد ؛ شما کاری

نداشته باشید ؛ خوب نیست در کار بزرگتران دخالت کنید ؛ شما فقط

رای بدهید ؛ همین بعد من میشوم ؛ رییس جمهور !!!  هان ؛ ؟

چطور است ؟ ایده ام را می پسندید؟؟؟1

باعشق فراوان ؛ رییس جمهور آینده شما و یا دیگران !!!

 

دوشنبه

جمعه، آبان ۰۴، ۱۳۸۶

چهارم آبان

چهارم آبان

 

یک پاسخ تاریک به تاریخ

 

به تاریخ نباید پاسخ داد ؛ باید آنرا خوب شناخت

ایران ما از قرن ها پیش همواره یک سر زمین

پادشاهی بوده است ؛ در طول قرنها فراز ونشیب

زیادی بخود دیده و دورانهای تاریکی را پشت سر

نهاده و با خطرهای بزرگتری روبروشده است .

هیچ ملتی نمیتواند تنها بخاطر گذشته اش زندگی

کند و بدون گذشته نیز نمیتواند پایدار بماند .

( ملتی که بگذشته خود وابسته و دلبسته نباشد

الزاما  از صحنه روزگار محو خواهد شد ) +

تاریخ ایران مملو از افتخارات و نابسامانیها میباشد

از گذشته میتوان عبرت گرفت و آینده را بهتر شناخت

باشد که روزی بوم ها و لاشخور ها خانه را ترک

گفته و افتخارات گذشته  بما بر گردد  ؛ قبل از آنکه

دیر بشود .

 شاهنشاه فقید محمد رضا شاه  در  آخرین کتاب

خود ( پاسخ به تاریخ ) مرقوم داشتند :

در روابط ما باترکیه هر گز مشگلی وجود نداشت

از زمانی که پدرم به د عوت کمال آتا تورک به ترکیه

سفر کردروابط دو کشور همواره بر دوستی و

همبستگی کامل مبتنی بوده است ؛ ایران همواره

خواهان  عظمت ؛ رونق و پیشرفت ترکیه بوده است

و برای آن اهمیتی وافر قائل بوده ؛ امروز من نیز از

صمیم قلب خواهان سعادت ملت شجاع ترک هستم

ترکیه وایران در چهار چوب پیمان بغداد با یکدیگر متحد

بودند .

پس از امضای این قرار داد در سال هزارو نهصدو پنجاه وشش

سفری بمسکو رفتم و خروشچف که از انعقاد پیمان بغداد

ما ناراضی بود به من گفت :

این پیمانی  است تهاجمی که بر ضد ما تدارک و منعقد شده

است !!.

باو گفتم : در محافل سیاسی  ومطبوعاتی از یک خط دفاعی

در کوههای زاگرس صحبت میشود ؛ سپس پرسیدم "

کوههای زاگرس در کجاست ؟ در روسیه یا ایران ؟!

جواب داد ؛ در ایران

باو گفتم  پس روشن است که پیمان بغدادجنبه تدافعی

دارد؛ نه تهاجمی .

خروشچف لحن صحبت را عوض کرد وگفت :

با من شوخی نکنید ؛ خود تان میدانید که ما میتوانیم

انگلستان را با هفت بمب اتمی وترکیه را با دوازده بمب

اتمی نابود کنیم .

چه مفهومی باید برای این سخنان قائل شد ؟؟ .

اندکی بعد خرشچف اعلام داشت که این پیمان مانند

یک حباب  صابون منفجر  ونابود خواهد شد .

و.... حال باید قبول کرد که حق با خروشچف بود .

در کنفرانس نفتی الجزایر در سال هفتاو دو پنج فرصت

یافتم  که مفصلا با آقای صدام حسین رییس جمهور ی

کنونی عراق مذاکره کنم  , ما توانستیم  در همه مسایل

به توافق برسیم و با حسن نیت کاملی که از دو طرف

ابراز شد ؛ به اختلافات قدیمی دو کشور پایان دادیم

از جمله اختلافات توافق دو طرف ؛ حل مسئله شط العرب

بر اساس اصول حقوق بین المل بود .

شاهنشاه همچنین در زمینه  بزرگداشت فرهنگ و هنر

ایران نوشتند :

میل دارم در اینجا تعدادی از بر جسته ترین شاعران  و

هنرمندان معاصر و نوپرداز کشورمان را نام ببرم :

نخست ؛ نیما یوشیج که پدر وبنیان گذار شعر نو بود

 

سپس شاعرانی چون فریدون مشیری ؛ نادر نادر پور ؛

هوشنگ ابتهاح ( سایه ) ؛ مهدی اخوان ثالث !!

سهراب سپهری ؛احمد شاملو ؛ فروغ فرخزاد؛ سیمین

دانشور!!؟؟و سیمین بهبهانی .

در زمبنه هنرهای نمایشی , برادران مفید , آربی اوانسیان

در زمینه سینما ؛ پرویز کیمیایی ؛ جلال مقدم ؛ ابراهیم

گلستان ؛ هژیر داریوش ؛داریوش مهرجویی ؛ بهرام بیضایی

و///کیمیاوی !؟.

در میان نقاشان و مجسمه سازان ؛ بهمن محصص ,اویسی

آغداشلو ؛ زنده رودی و ایران درودی و ...غیره !

طبیعی است که شاهنشاه متاسف بودند که نمیتوانستند

اشخاص بیشتری را نام ببرند.! .

......

امروز روزچهارم آبان و زاد روز مر دی است که صمیمانه به

ایران خدمت کرد و نمیدانست که بیشتر نامبردگان نمک

خورده ونمکدان شکسته اند و فراموش کرده اند که چه

بودندو چه شدند .

روانش شاد ویادش همیشه گرامی باد

 

تو لدت مبارک

 

ثریا / اسپانیا

جمعه چهرم آبانما ه یکهزارو سیصدو هشتادو شش

 

سه‌شنبه، آبان ۰۱، ۱۳۸۶

ناقوس بی صدا

ناقوس بی صدا

 

زنگها با شدت بهم میخورند

اما ... در گوش من طنینی ندارند

دیریست که بتخانه رندان

تبدیل به زندانی مخوف شده

و تنها چشم جهانیان برآ ن بام بلند

خیره میماند

من از دیر کهن دور افتادم

زاده زرتشتم

 من زاده خورشیدم

در سینه من شعله جاودان

آتش افروخته

هر چند دیریست که .....

این خورشید نهان مانده

دوش خسته و آزرده

در گوشم زمزه ای فروخواند

که....

افسانه یاران  زکف رفت

دردر از پی درد آمد

و بارغم افزون شد

از آن سر زمین کهنسال دورم

و خنده خورشید او

......

که گرم ودل افروز بود

درسینه ام گم شده است

و من خواندم :

ای آشنای من ؛

تو دانی که چه اشکها بیاد تو ریختم

آن روزها ؛ آنجا برایم  بهشت بود

و اینک جهنمی سوزان شده

و تو در میان آن شعله ها

گم شدی .

 

تمام

ثریا  حریری / اسپانیا

دوشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۶

آخرین قطار

 

در آن روزها که شعله ها

آب می شدند

کوتاه می شدند

می رقصیدند، بی تاب می شدند

در آنسوی ایستگاه قطار

مردی بانتظار

با دسته گل زیبایی

همچو یک رازی کهن

ایستاده بود و

انتظار مرا می کشید

من خودم را باو سپردم

سر بر سینه اش نهادم

عاشقی خسته

در قطار زندگی

با قصه هائی درگلو

باو گفتم:

بمان، با من بمان ای دریچۀ بیدار

گفت:

می مانم!!

شب از شور و شعر نخفتیم

سحر گه ز اتش دل می شنیدیم

ساعت جدایی فرا می رسد

باو گفتم:

دلم کوچک است و غمها بزرگ بامن بمان

گفت می مانم! ،و .....

دیگر هیچگاه او را ندیدم

دیگر هرگز سوار هیچ قطاری نشدم

چرا می دانستم که دیگر کسی در آن سوی ایستگاه

با دسته گلی خوشبو

بانتظارم نیست

و گلها روی او را پوشاند.

 

بیاد: او که دیگر نیست

سیمین بهبهانی

 

قطعه شعری از بانوی شاعر پر آوازۀ شهر ما، خانم سیمین بهبهانی به دستم رسید: هشتاد سالگی و ...عشق

 

صد آفرین به اینهمه سر زندگی و شهامت.  بیاد « ولتر » فرانسوی افتادم که زمانی به سن هشتاد سالگی رسید شبی در میان جمع گفت: تعجب نکنید از اینکه طبع من پس از گذراندن هشتاد زمستان هنوز یارای سرودن اشعار تازه را دارد.  مگر ندیده اید که گه گاه از زیر یخ ها ی کشتزاران ما گیاهی  سر سبز لبخند می زند.  شاید پرنده ای نیز باشد که پس از گذشتن فصل بهار باز آوازی زیبا سر بدهد، اگر چه آواز او دلنشین نباشد، چرا که دیگر داستان عشقهای خود را نمی گوید.

 

من نیز هنوز انگشت بر سیم های چنگ دارم اما امروز انگشتان من در خط فرمان من نیستند. هنوز آواز می خوانم، اما کسی دیگر صدای مرا صدای ناتوان مرا نمی شنود.  اما ما هر کجا باشیم صدای نیرومند سیمین را خواهیم شنید.

 

ثریا / اسپانیا

سه‌شنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۶

عصیان

 

در زیر آقتاب صدایی نیست

غیر از رهگذرانی که گاهگاه

تصنیف کهنه ای را درکوچه های شهر

با این دوبیت ناقص آغاز میکنند

...

آیا زمان آمدنت نیست؟

سنگ بزرگ عصیان در دستهای توست

آیا علامت زدنت نیست؟

 

شادروان نادر نادر پور

 

ـــــــــــــ

 

 یکی از اتهامی را که بر پدر یک ملت رضا شاه کبیر می زنند این است که او روزی سه بست تریاک بعد از ناهار می کشیده است!  اما از خدما ت ارزنده ای که برای وطن ما انجام داده چیزی نمی گویند.  من نمی دانم زندگی خصوصی آدم ها به دیگران چه ارتباطی دارد؟

 

می گویند محمد رضا شاه شخص کم هوشی بوده است، در حالیکه مرحوم منوچهر اقبال می گفت: پادشاه ما یک ماشین حساب در مغزش دارد.  او قابلیت ان را دارد که چهار موضوع مختلف را در آن واحد در ذهن خود تجزیه وتحلیل نماید.  امیر عباس هویدا بارها می گفت: شاه از همۀ ما باهوش تر است. او پروندۀ یک یک وزرای خود را بخوبی می داند و از کم وکیفت آنها باخبر است.

 

اگر او بیمار نمی شد؛ اگر او از بیماریش سخنی به اطرافیانش می گفت؛ اگر او ... هزاران اگر در زوایای زندگی او پنهان است که تاریخ واقعی باید در باره اش قضاوت کند.

 

پدر ملت ترک  کمال آتاتورک مشروبخوار قهاری بود و در اثر بیماری سیرس کبدی جان سپرد، اما هیچگاه ملت او این ضعف او را اعیان نساخت.

 

و ما نشسته ایم و تنها به نقاط بی اهمیت و ناچیز نگاه می کنیم و از آنها کوهی م یسازیم و سپس (پشیمان) !! می شویم.  زمانی این پشیمانی بما دست می دهد که دیگر خیلی دیر است.  نسل سوم آوراگان ایرانی نیز به دنیا آمدند و ما چگونه می خواهیم به آنها آگاهی بدهیم؟  تنها با اشعار حاقظ و سعدی و مولانا!

 

و....حکایت همچنان باقی است.

 

ثریا / اسپانیا

 

دوشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۶

مهاجر

مهاجر – مسافر

 

تو در خانه من چه میکنی ؟ تو تنها در خانه وسرزمین من

آب خانه مرا ؛ نان و گوشت  وآ ذوقه ا ی که متعلق بمن و

بچه های من است  میخوری وگاهی هم میدزدی ؛ برگرد

برگرد به خانه ات .

مهاجر -  میدانم که همه چیز این سرزمین متعلق به توست

اما من مسافری خسته از گرد راه رسیده که دراین میانه

راه بیتوته کرده و بانتظار نشسته ام تا خانه ام تخلیه شده

 وبرگردم .

سین – میخواستی خانه ا ت را محکم نگاه داری و به هر

بی سرو پایی اجازه ورود بخانه ا ت ندهی ؛ تا صاحبخانه

شوند ؛ گناه مانیست که تو آ واره ای ؛ برگرد و برو .

مهاجر – بانتظار برگشت نشسته ام !! من میلی ندارم  که

در خانه تو بمانم  و به آب ونام تو دست درازی کنم ؛

تنها خسته ام و به کمی استراحت احتیاج دارم .

سین – تو همیشه خسته بودی و همیشه مشغول استراحت

و رفع خستگی !  دران تختخوابت و درمیان مبل هایت

لم میدادی بدون آنکه به آینده نگاهی بیاندازی ویا فکری بکنی

بچه ها را برای پس انداز روز پیری به وجود آوردی و از

آنها مجسمه هایی بشکل خودت سا ختی بدون آنکه به آنها

اجازه دهی که خودشا ن فکر کنند وخودشان زندگیشان را

انتخاب کنند .

بچه های ما برای خودشان زندگی میسازنند  واینهمه

احساسات آ بکی را در درونشان پرورش نمیدهند؛ ا ما شما

چه کردید؟! کمی به عقب بر میگردیم ؛ نگاهی به گذشته

ما کافی است تا ترا بیشتر با فرهنگ و آداب ورسوم ما

آشنا سازد .

ما گالیله داشتیم ؛ انیشین داشتیم ؛ نیوتون داشتیم و امروز

بیل گییتس را داریم و فردا مردان بزرگتری راخوا هیم داشت

و شما ؟؟؟!!

مهاجر- ما ... ما .. ابن سینا داشتیم ؛ ابوریحان بیرونی داشتم

فخر رازی ؛ سعدی ؛ حافظ و خیام را در دامن خود

پروراندیم .

سین – خوب ؛ آنها برای آینده دنیا چه کرده اند ؟

مهاجر – ابن سینا پدر طب امروز شماست و رازی ا لکل را

کشف کرد ، خیام نابغه بزرگی بود در علم ستاره شناسی و

بعلاو شاعر یگانه ای است که نظیرش را هیچ ملتی نخواهد

داشت !.

سین – خوب ! اینها همه مسلمان بوده اند !! به تو چه ارتباطی

دارد؟ اینها همه از فرهنگ غنی !! اسلامی برخاسته اند !

مهاجر – نه ! نه! تو اشتباه فکر میکنی اینها همه متعلق به

سر زمین من بوده اند ؛ تنها زبانشان عوض شد!!!!

سین=؛ زبان ؟ کدام زبان ؟ در همه این دورانی که در اینجا

خوابیده ای من نام ونشانی از زبان تو در هیج جا ندیده ام

شاید هندی حرف میزنید ؟!

مهاجر آه خدای بزرگ من چگونه میتوانم به این شخص حالی کنم

که زبان ما از بدو شروع تاریخ چه بوده و  با هجوم اقوام مختلف

 حتی زبان مادریمان نیز از دستمان رفت و....

سین -  خوب بگو در انتظارم ؛ الان به غیر از چند فرش دستباف

و مقداری ادعا و دنیایی افاده و مشتی شاعر قدیمی و نویسنده

قدیمی چه دارید ؟!! در حال حاضر همه همه شاعر و نویسنده

شده اید !ها ها ها گویی که شعر اولین وآخرین ایمان ومذهب

شماست . بعلاوه این همه سال در انتظار نشستن برای شما ها

چه فایده ای دا شت؛  هرروز شما برای ( بزرگداشت ) گذشت

و تو با کلی خوشحالی روزنامه ها ومجله ها را بمن نشا ن

دادی ؛ بدون آنکه من بدانم این شخص چه کار مهمی برای خانه

تو کرده است ؟ آیا کوششی بخرج داده تا کسانیکه خانه ترا

به نفع خود ظبط کرده و ترا بیرون رانده اند کاری انجا م داده باشد

آیا سرزمین تو در حال حاضر به همراه سایر کشورها به جلو

رفته ؟ نه ! بلکه به قرون وسط برگشته است .

نگاه کن  همین حالا به سرزمین من نگاه کن  ما بیمه مجانی

داریم که تو هم مجا نی از آن استفاده میکنی  ؛ حق وحقوق

ما را میگیرید و میبرید در جاهای دیگر خرج میکنید ؛

با پولها کثیفتان ؛ زمین های ماراخریده و در آن قصر

میسازید میهمانیها بزرگ ؛ پارتیهای شبانه ؛ و مبلمان خانه

که حال مرا بهم میزند و در عوض ما مجبوریم با چند بچه

مادر بزرگ وپدر بزرگها دریک خانه کوچک پنجاه متری زندگی

کنیم ؛ و خانه های بزرگ شما به شهر کوچک ما طعنه میزند

اینجا سر زمین من است ؛ خانه منست ؛ محصولی که در آ ن

بعمل می آید متعلق به من وخانواده من است ؛ ما نه شیوه

زندگی شما ؛ نه دین وایین شما و نه رسم و رسومات مسخره

شمار ا دو ست نداریم  شما چهره زیبای شهر مارا زشت کدر

و کثیف کرد یدبا آن پوشش های مسخره که بر سر و

صورت خود بسته اید با آ ن زیور آلات و آن رنگهایی که

به صورت خود میمالید ؛ شما آیین ما را نیز بهم ریخته اید ؛

برگردید؛ برگردید به خانه خودتان.

مهاجر - ...سکوت

سین – آیا میفهمی ؟ اینجا خانه من است سر زمین منست آ ب

 سبزه و همه محصولات متعلق به من است و شما مجانی ازآن

استفاده میکنید  برگردید , به خانه تان .

مهاجر – گوش کن ؛ ما اگر اینجا هستیم خود به خود نیامدیم ؛ ما را

آورده اند ؛ اربابان بزرگی که شما آنها را نمی شناسید ؛ سر زمین

مرا خالی کردن ؛ چاپیدند و مشتی آدم مسخره  را سوار دوش مردم

کرده اند ؛ آنها پدر من ؛ پسر من ؛ برادر ؛ خواهر مرا کشتند ؛

برای آنکه آنها نیز میخواستند ؛ یک گالیله داشته باشند ؛ یا یک بیل

گیتس ؛  من خسته ام ؛ یک مسافر خسته .

سین – اما شما میتوانستی جلوی دزدان را بگیرید نه اینکه با آنها

همدست شوید و برایشان کف بزنیدو شعر بگویید حال امروز در همه

دنیا آواره اید ؛ آوا ره, میفهمی ؟ آواره ؛ خود شما مقصرید اگر دزدی

بخانه شما آمد درب را به روی او می بستید ؛ شما درب را باز کردید

کلید گنجیه را به آنها دادید و با آنها گفیتد راه بام از کدا م طرف است

و ما هم با شما همراهیم /

اما ما ایستادیم محکم  ایستادیم و نگذاشتیم که  دزدان مارا چپاوول

کنند ما سرنوشت خودما ن رابدست گرفتیم  زنان ما بجای آنکه

اسلحه به دست بگیرند ؛ محکم پشت مردان شان ایستادند به آنها امید

دادند ؛ اعتماد دادند ؛ ما زندگی خود را بیشتر مدیون زنانما ن هستیم

شاید در گذشته های دور زنان ما نیمه گمشده بود ند ؛ اما امروز زنان

ما در کنار مردانمان  و درهمه شئو نات زندگی سهم بزرگی دارند ؛

اما زنان شما ؛ یا اسلحه به دست گرفتند ؛ و یا در حرمسراها گم شدند

امروز در سر زمین شما یک بیوه وبدون همسر نمیتواند مالک زمینی

باشد و تنها در هنگام تنظیم بودجه خانواده خود را شریک میدانند ؛

تازه در آن تقسیم هم دچار مشگلاتی میشوند ؛ زنان شما تنها باید زیبا

وخوش منظر باشند تا مورد لطف مردشان قرار بگیرند.

در حال حاضر شما با تجربه هایی که دارید میتوانید  بر گردید و

زندگی را از نو بسازید ؛ هیچگاه برای ساختن دیرنیست .

متاسفم که بگویم جنبه های ظاهری زندگی شما را بیشتر بخود مشغول

ساخته و اگر حادثه ی برای شما پیش بیاید آنرا به خداود نسبت میدهید

و ناشی از خشم او میدانید ؛ در حالیکه میتوانید از هجوم یک سیل

زمین خود را به زیر کشت دوباره ببرید .

مسافر – ما زمین خودر به زیر کشت بردیم ؛ نسلها روز آن زندگی

کردیم ؛ تا ناگهان یک سیستم جدیدی  مانند بختک روی ما افتاد

..... و همه چیز برباد رفت حال امروز رو در روی تو ایستاده ام

و تو از من میخواهی که خانه تراترک کنم درحالیکه توقانونا وظیفه

داری من پناهنده را نگاه داری  از این بابت متاسفم و این یک نماش

شور انگیزی  ا ست در این دنیای بیرحم ؛ باید از کسانی که نظام

زندگی مارا در دست دارند بخواهی و به پرسی که چرا من اینجا هستم

سین – ما کسانی را نگاهداری میکنیم که ابدا خانه ندارند وتو خانه داری

برگرد به خانه ات دزدان را بیر ون  کن دوباره سرنوشت ساز خود

باش . اینجا خانه من است .همین .             از دفتر : این زمانه