ما مردم
اخیراً به همت دوستی نازنین کتابی زیر عنوان «جامعه شناسی خودمانی» نوشتۀ حسن نراقی را خواندم . کتابی ساده و با نوشته ای خودمانی و انتقادی از جامعۀ ایرانیان . هزاران کتاب، هزاران پند و اندرز، هزاران شعر و مثل و حکایت، همه مانند همان میخ آهنی می باشند که بر سنگ فرو نمی رود.
فایده ای هم ندارد. باید قرن ها بگذرد و نسلها زندگی کنند تا بفهمند که ما چه بودیم و چه هستیم. بار کردن مشتی (تاریخ) راست و دروغ بر روی شانه هایمان تنها ما را فرسوده می سازد بدون آنکه چراغ راه آیندۀ مان باشد. تاریخ را باید گذاشت گوشه ای و سپس به جلو رفت. بمجرد آنکه حمله ای بما می شود فوراً بیاد آبا و اجدادمان می افتیم که ما نوادۀ فلان و بهمان بوده و هستیم، بدون آنکه به تجاوزی که در حق ما شده بیاندیشیم و راه چاره پیدا کنیم.
بنظر من اولین سنگ بنای یک اجتماع را خانواده می گذارد، و سپس تعلیم و تربیت. متاسفانه در خانواده ها اکثراً زور گویی و قلدری و ریا و نیرنگ و دروغ حکم می راند، و فرزندان هنگامی که وارد جامعه می شوند می خواهند یا الگوی برادر بزرگ و یا پدرخود باشند: دنیای مردانه مردانه است، با احکام صادره از ابناء خود.
فرزند دختر نیز باید همانند مادر رنج بکشد و سکوت کند، درغیر اینصورت به هزار تهمت و افتراح او را متهم کرده و چه بسا آیندۀ او را تباه سازند. ظاهراً آزادگی و روی پای خویش ایستادن برای یک زن نوعی روی آوردن به فساد است!
روزی در مجلسی به بانوئی گفتم که فلانی بد تربیت شده؛ زبان بدی دارد و کلمات رکیکی از دهانش خارج می شود و به همه توهین می کند و این کار درست نیست. ناگهان همۀ بانوان حاضر در مجلس یکصدا فریاد بر آوردند که تو به چه حقی می گویی فلانی تربیت ندارد. او پسر فلان حاج آقاست وکلی ثروت دارد! من گفتم ثروت حاجی به تربیت فرزند چه ارتباط دارد؟ ایشان اول بفکر ساختن حرمسرای خود و سپس شکم مبارک می باشند، و ابداً نمی دانند چند فرزند دارند. تنها یکی را سوگلی قرار داده تا جانشین ایشان شود و بقیه به دست خدا سپرده شده اند، کما اینکه یکی از همین
نورچشمی ها در اثر تزریق پنی سیلین – برای درمان مرض آن چنانی - زیر کرسی جان داد و هیچکس تا فرداِی آنروز نفهمید که او مرده است!
پیوند بازار با بازماندگان خاندان حشم السلطنه معلوم است که چه موجوداتی را به بار می آورد؛ تربیت آخرین نکته ای است که به یک کودک می آموزند. در گذشته اگر ازکسی میپرسیدی که نام همسرت چیست جواب می داد که (دختر فلانی) یا (خواهر فلانی) و یا حتی (همسر سابق فلانی) است!!! گوئی خود آن زن موجودیت نداشت . حال را دیگر نمی دا نم.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه که رنگ تعلق بگیرد آزاد است
مجو درستی از این جهان سست بنیاد
که این عجوزه عروس هزار داماد است