شیر زن
همین تنها نبینی شیر مردان
فراوان دیده ام من شیر زن هم
نشان مردی مرد نری نیست
جوانمردی تواند پیر زن هم
مهدی اخوان ثالث
برای ایرانی که (کامیاب) شد
برای فرهنگی که (شریف) بود
برای نجیبی که (نجیبه) شد
و برای سایر(دوستانی) که از بیم وکین آنها به دامن دشمن پناه بردم ...
دلم چون سایۀ مهتاب غمناک
ربودند وبردند، آه...
کجا؟ کی؟ خوب یادم نیست
خوشا من، این من ناچیز
خوشا ما، باغ ومهتاب
من امشب ازشما می پرسم
چرا با اینهمه انس نجیب من وآشنا
مرا درجمع خود بیگانه پنداشتید؟
به قعر ظلمتی بی روزنم راندید؟
و اما این شکایت نیست، یا فریاد و یا زنهار
همی می پرسد این فرزند خاک ازشما
حکایت با که گوید؟
یا امانت با که بسپارد
ز شومی های این فرزندان امانت خوار
حکایت با که گویم؟
من که، کمتر از خاشاک ، سبکتر از پر مرغا ن افسانه ای
و بی آزار تر ازروح یک پروانه
آه، ربودند وبردند، و چگونه.
آیا راستی در خواب بود آنها که من می دیدم؟
دیگر هیچ یادم نیست.
فکر واندیشه از: پیر خراسان، اخوان ثالث