دوشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۸۴

دوشنبه


یك نقاش فرانسوی میگوید:


تابلو بایستی باهمان احساس ترسیم شود كه جنایتكار
جنایت خود را مر تكب میشود.


این همان راز پر قیمتی است كه منظور منست. من نمیخواهم
همان نقشی را بازی كنم كه دیگرا ن كرده اند.

بهتر است كه سكوت خودرا نشكنم، آنرا حفظ كنم كه خود فریاد بلندی است.
درو كردن كشتزار دیگران كار نیكی نیست.


من جنایتكار نیستم بنا بر این به داستان خاتمه میدهم.

یکشنبه، اسفند ۱۴، ۱۳۸۴

یكشنبه



شعری از یك ترانه سرا و شاعر بیادم آمد كه دیدم بهترین
سرآغاز این قصه منفور میباشد:


آنقدر قلبت بیازارم تا كه بیمارت كنم
هر كجا گویم كه هستی و این زبان بازی زچیست
خلق را آگه از طبع ریا كارت كنم.



بلی ما هنوز كودكان نو پایی هستیم كه زیر دست وپای
حیوانات گوناگونی كه هر كدام لباسی از جنس شیشه
پوشیده وادعای نبوغ دارند داریم فنا میشویم.


آنها از گوشت و خون ما تغذیه میكنند واگر بتوانند پوست
ما را قبل از آنكه از خودمان جدا سازیم بطور وحشتناكی از
پیكر ما جدا میسازند....

دوشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۸۴



عصر ما در حال زیروروشدن است، و زندگی من در
آستانۀ آن حیران مانده است.


خوشا به سعادت آنانكه بخت با انها یاری كرده و بدا به حال
آنان كه بخت از انهاروی بر گردانده....


پیكر تراش هستی تكه ای از ماده را خورد میكند تا اثر دلخواه
خودرا شكل بدهد.


تفسیر...!


بهار گم شده كمتر اینطرفها پیدایش میشود
وظیفه هم اگر برسد گل آنقدر گران ونبید از
آن گرانتر است كه بتوان با چندر غازوظیفه
آنرا ابتیاع كرد.



مرغها فعلا در كریدور اعدام هستند برای انكه
بیمارند و بلبل هم نمیتواند وارد گلخانه ها بشود
تا ببیند كه نقاب را از چهره گل برداشته و بر روی
زنان كشیده اند گلها هم اكثرا رنگ شده و مصنوعی
هستند.


ساقیان مهوش هزاران هستند ودیگر اثری ازآن
خط بنفشه كه منظور تست ، نیست. همه صاف و
تمیزو براق و از نوع نرینه و مادینه تا یار كرا
خواهد و میلش به كدام باشد.


كار حسابی میكنی پیران دیگر چندان احتیاجی
به این كهنه ردا ها ندارند. بهتر است كه یك آتش
حسابی درست كنی وهر چه از این دستكها و
رخت كهنه ها داری به دست آتش بدهی چرا كه فقط
جا گرفته اند.



اشتباه میكنی انكه زحمت كشید به جایی نرسید
و انكه به راحتی رسید هیچ زحمتی نكشید.


بعد هم كدام طریق طلب؟ دلت خوش است حافظ !
جان بیدار شودر عصر اتم هستیم...


هزیان یكروز بیماری وتب...


ثریا

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

دنباله همان روز
\\\\\من نمیدانم چه نیرویی در روح ما شرقیان وجود دارد
كه همیشه به دروازه رویا میرویم گاهی و در بعضی
موارد در كار هایمان شك داریم اما باز بر اسب خود
مانند دون كیشوت به همراه سانچووخرش بر بال ایمان
راه میافتیم و خستگی هم نمیشناسیم این راهپیمایی های
خستگی ناپذیر در این زمان چه بخواهیم و چه نخواهیم یك
كاربیهوده تلقی میشود ایمان داشتن به عمل خود « نه ان
ایمانی كه با دعا همراه است » یك عمل واقعی است دعا
راهی است كه به وجود و هستی منتهی میشود و این راه
پیمایی فقط پاهها را خسته مینماید بدون انكه مسیر درستی
بیابد ، دنیا عوض شده جلو رفته باید برایش لباس جدیدی
فراهم اورد جهان همه كهنه هها را از هم خواهد گسیخت همه
خدایان همه قوانین و مرز ها را می شكافد و جلو میرود ایا
زمان ان نرسیده كه بلند شویم وسر بر استانه خورشیدبسپاریم
و بین میلیونها ستاره كهكشان از درون خود كمك بگیریم نه
اینكه از باتلاق قدیمی لجن بیرون بكشیم .
انقلا بها تمام شدند پیروز یا شكست خورده چندان راه بجایی
نبردند نگاهی كوتاه به سر زمین مادر انقلاب ووضع اسفناك
او بیاندازیم كه همه روزی عاشقانه انرا دنبال میكردند .
امروز همه انهاییكه پیر شده اند افسوس میخورند كه چرا دیگر
نمیتوانند جبران گذشته را بكنند و جوانانان نیروی چندانی ندارند
كه صائقه وار جلو بروند اما همه به دنبال یك دوران خوب هستند
كدام دوران دوران خوب همین است كه ما خودمان میسازیم و یا
ویران میكنیم دورانی كه در ان زحمت میكشیم و ان زحمات هستند
كه دوران ما را میسازند در انسوی رویا چیزی نیست فقط تاریكی
و یا چیزی است كه ما نمیدانیم .
ان راه باریكی را كه مرشدان ما قبلا بما اموختند كمكم فرو میریزد
مقصد نهایی همان اندیشه ها هستند كه با عمل توام میباشند .
بیاد بیاوریم كه این صلیب سنگین را بایدتابه اخر بر دوش بكشیم
و گفته ان مرد خدارا بیادبیاوریم كه از سنگینی صلیبب بزیر فرو
نشدبلكه از فشار درد بشریت از پا در امد .
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\
سه شنبه
امروز صبح بی بی سی وورلد نیوز از قول ایرانیهای
مقیم لوس انجلس امریكا میگفت كه : ایرانیها هم
یك دموكراسی میخواهند نظیر غرب مثلا اروپا یا
امریكا ، نمیدانم چرا ناگهان بیاداین شعر مرحوم خانم
پروین اعتصامی افتادم كه در باره یك كودك یتیم انرا
سروده بود :
دی كودكی كوزه ای شكست و گریست
كه مرا پای خانه رفتن نیست
با خودم گفتم كه همه ما همان كودك یتیم هستیم كه كوزه
هایمان را شكسته و در پای ان زار میزنیم وطلب كمك از
این و ان داریم .
ما دموكراسی هدیه اقایان را نمیخواهیم لزومی ندارد كه ما
قیم داشته باشیم بردن ازادی و دموكراسی را بعنوان نمونه در
عراق دیدیم چپاوول خانه ها بانكها و موزه هاسپس تجاوز به
مردان وزنان بی پناه حال زیر دهانشان مزه كرده ایران عراق نیست
ایران عرب نیست ایران ایران ماست واگر قرار باشد چیزی عوض
شود در خود سر زمین نیروی كافی هست ما دمو كراسی و ازادی
اقایان رانمیخواهیم كه در ان سكس ازاد مصرف مواد مخدر ازاد و
ازهمه مهمتر دست پلیس امنیتی برای هر كاری حتی كشتن جوانان
بیگناه ازاد باشد ،
عراق نمو نه شرم اوری است ولكه ننگی بر پیشانی اقایان ،
چرا ما همیشه چشم به راه كمك دیگران نشسته ایم مگر خود دست
یا پا یا مغز نداریم ما ملت محروم كشیده ای نیستیم ایرانی هویت
دارد و اگر در بین انهاچند ژیگلو ماب پیدا شدند كه تن بفروش
خود و خانه را دادند انها یقینااز مانیستند ایرانی نیستند.

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۴

تقدیم به :
میم میم بمناسبت سالروز مرگ او
\\\\او ان مرد استعداد فراوانی داشت تا با دستهای
خود ماهروترین زنان را بسوی خود بكشد ،
مردی بود مهربان دلربا كه به اسانی دل میسپرد
و هیچ كمبودی در عشق نداشت با ظرافت اندیشه
ونیكدلی ارام خود به راحتی از عشق بهره می برد
و به راحتی پیوند را میبرید بدون انكه ذره ای از
تلخكامی در ته جام خود یا معشوقه هایش بگذارد .
خیلی جوان بود كه با یكزن نسبتا ثروتمند ازدواج كرد
كه اورا میپرستید واو هم در مقابل به او ارج میگذاشت
و با داشتن چند فرزند زیبا و تندرست و شاد زندگیش
بدون هیچتشویش یا عارضه ای میگذشت ،یك سعادت
ویك خوشبختی مدام . «بد بختی و گناه متعلق به كسانی
است كه نمیدانند چگونه رفتار كنند » او یك بی تفاوتی
بزرگی نسبت به تمام مردم دنیا داشت اما چنان این خودخواهی
ساده دلانه بود كه كمتر مو جب ازردگی خاطر میشد .
همیشه قلب او میهمانی داشت و بقول خودش هیچگاه نمی
گذاشت كه در دلش خلایی بهه وجود اید شاید همین امر
باعث شادی طاهری و درخشش چشمانش بود .
یاد او گرامی و روانش شاد باد
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\همان روز
و اما ان زن ، او بیشتر از ان تنها بودكه بتواند
با امكانات خویش به یك خوشبختی كوچك نایل
شود و بیشتر از ان خاكی بود كه چشمداشت به كمك
دیگران داشته باشد او در یك حالت عاطفی بود كه
سخت دچار دلشوره و اشوبش كرده بود میان او و دیگری
در چنان موقعیت و سن وسال نمیشد از یك عشق بزرگ
سخن گفت دوستی هم كافی نبود احساسی بود كه در هیچ
واژه ای نمیگنجد اما او میل داشت كه انرا نگاه دارد این
حق رابه خود میداد او مادر بود و مدار زندگی اش پیموده
شده اواینك به بچه ها تعلق داشت اما صمیمانه بایداعتراف
كرد كه احساساتش هنوزبه راه خود ادامه میدادند هنوز بسیار
سالها مانده بود كه مدار زندگی و احساس خودرا ببندد.
خانواده اش او رابه هیچ نحوی در خود فرو نمیبرد او خود یك
در یك مدار مستقل میزیست محبت به فرزندان هر چقدر هم
صادقانه باشد اما انهادنیای جدای را طی میكردند او فقط
یك میهمان مهربان یك پرستار وظیفه شناس بود كه در كنار
انها میزیست وای كه بالارفتن سن بدترین چیزی است كه بقیه
بخصوص اطرافیان نمیتوانند ببخشند بلی در زیر موهایی كه
میروند تا سپید شوند یك مغز بیست ساله باشد و در سینه یك
قلب جوان واو كم كم باین اشوب درونی پایان داد .