قصه سیاوش
آنچه را که گفتیم ؛
واژ هایی ؛ بی قافیه
عاشقانه های ؛ بی وزن
لکن ؛ لبریز از درد
آنچه را که گفتیم
تنها خانه ای ساختیم ؛ بی سقف
بر روی تیرکهای سست
و... ناتوان
بی قواره
آنرا رنگ زدیم
و....
گمان بردیم که :
( کاخی از نظم ونثر )
بر افراشته ایم
.....
نه چو شیرین در عشق فرهاد مردیم
نه چو فرها د سنگی را ازجای
با تیشه برکند یم
به خوا ب وبیداری ؛ لب به شکوه ها
گشودیم
به امید کشتن دیو سپید
درانتظار رستم دستان نشستیم
خدا را از آسما ن به زمین آوردیم
اورا هزار تکه کردیم
و هزار آفرین بر زبانها خشکید
که میخواستیم نثار ( گرد آفرین ) نماییم
قصه سهراب تکرار شد
فریدون وکاوه فراموش شدند
ضحاک با مارهایش جاودان ماند
نام تهمینه بر روی سینهای نورسته
ناکام ماند
و رودابه ؟! ..به خانه فحشا خزید
چه میدانسیتم که (بیژن ) چرا در چاه ماند
و ( منیژه ) چرا بی عفتی کرد ؟
چهره سیاووش !!!
کدانم سیاووش؟؟
تیره وغمگین
در کام آتش جهالان سوخت . ثریا /اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر