پنجشنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۷

قصه سیاوش

قصه سیاوش

 

آنچه را که گفتیم ؛

واژ هایی ؛ بی قافیه

عاشقانه های ؛ بی وزن

لکن ؛ لبریز از درد

آنچه را که گفتیم

تنها خانه ای ساختیم  ؛ بی سقف

بر روی تیرکهای سست

و... ناتوان

 بی قواره

آنرا رنگ زدیم

و....

گمان بردیم که :

( کاخی از نظم ونثر )

بر افراشته ایم

.....

نه چو شیرین در عشق فرهاد مردیم

نه چو فرها د سنگی را ازجای

با تیشه برکند یم

به خوا ب وبیداری ؛ لب به شکوه ها

گشودیم

به امید کشتن دیو سپید

درانتظار رستم دستان نشستیم

خدا را از آسما ن به زمین آوردیم

اورا هزار تکه کردیم

و هزار آفرین بر زبانها خشکید

که میخواستیم نثار ( گرد آفرین ) نماییم

قصه سهراب تکرار شد

فریدون وکاوه فراموش شدند

ضحاک با مارهایش جاودان ماند

نام تهمینه بر روی سینهای نورسته

ناکام ماند

و رودابه ؟! ..به خانه فحشا خزید

چه میدانسیتم که (بیژن ) چرا در چاه ماند

و ( منیژه ) چرا بی عفتی کرد ؟

چهره سیاووش !!!

کدانم سیاووش؟؟

تیره وغمگین

در کام آتش جهالان سوخت .                   ثریا /اسپانیا

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: