شب ، و..تب
من ، باسمند سرکش جادویی شراب ،
تابیکران عالم پندار رفته ام.
فریدون مشیری
........
بر عرابه ای سوار بودم ، تا مرز فراموشی
پیش رفتم
آن سمند سرکش و جادویی
تنها تلخی یک راه بود
تشنه ام ... آه تشنه ام
آب .. آب
بر لب نهری ، دختری داشت پاهایش را
میشست
پیراهنش را تا بالای رانش بالا برده بود
زلال آب نهر ، بر سا ق ورانهای او
همچو بلورحبابی درخشان میلغزید
آ ه ... تشنه ام ... آب
گل سرخی روی گردنم نشست و...
از شدت حرارت پژمرد
دخترم داشت برروی رومیزی مخملی
گلی را نقاشی میکرد
.......
روشنایی تبدیل به تاریکی شد
صدای آخرین زنگ از ناقوسی بگوشم رسید
عرابه درحرکت بود
من میسوختم .
فریاد کشیدم :
بردارید این تیغه های آتشین را از روی پیکرم
سیب تنهاییم از شاخه با فشار باد فرو آفتاد
و... من هنور درفکر آن نهرآب زلال بودم
آب .... تشنه ام
سفر اقلیمی مرگ
فرار میان برزخ ودوزخ
و من با چراغ تنهاییم
با کامی خشک شده از شدت حرارت
به آن سوی وسعت نور
رفتم ....
آه دریا ها ، نهرهای پر آب ، چرا همه
راکدید ؟
چرا همه بی کلامید ، چرا ساکتید؟
آه .... ( پلاسیدو دومینگو )
چقدر پیر شده ای
مرا صداکن ، تنها یکبار مرا صداکن
آتش گرفته ام
دارم در فصل بدی میمیرم
فصلی که ناتوانان ، ضعیفان میمرند
فصلی که تنها بیماران بی قدرت میمیرند
فصلی که پوسیدگیها ، جای خودرا به رستن ها میدهند
آه باران میبارد
دختران در شهر سیویل زیر باران میرقصند
من تشنه ام تشنه ... آب ...تمنای جرعه ای آب دارم
......
ماندن ، عاشق شدن ، سرودن ... فریاد کشیدم
من تشنه م ، همه چیز بیهوده است
آه .. کجاست آن خشم دیرینم ؟
تشنه ام ، چرا این تیغه های آتشین را از روی
پیکرم برنمی دارید ؟
این بار روسپی ایام ؛ دراعتبار دروغین خود
پیکرم را سوزاند .
آه ...صدایم کنید ، تشنه ام ، تشنه
تنها در انزوای سفر دلخوشم
شاید به نمی آب دست یافتم
.......
رها از خستگی ها
رها از کابوسها
در احاطه کامل یک دیوار آتشین
به دور از آفتاب گرم جنوب
دارم میمیرم
و... میدانم که مرغان صبگاهی
هرگز از شب بیداری خوش خود
بسوی من باز نخواهند آ مد
من میمیرم
در میان مشتی دیوار سیمانی
در میان یک شهر کهنه وبوگرفته
بر یک عرابه سوارم
تنها یک تک زنگ ، از ناقوسی دوردست
بگوشم رسید ، آ خرین زنگ !!!!
..............
آپریل دوهزارو هشت . در بستر بیماری . ثریا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر