یکشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۶

هفتم اکتبر

 

از روز هفتم اکتبر جشن پرشکوه بانوی مقدس و پاترون این شهر (روزاریو ) شروع می شود.  از همین حالا شهر مشغول تدارک و چراغانی است و زنان و دختران به دنبال لباس زیبا و باشکوه سنتی خود می باشند.  من در این فکرم که این ملت چگونه با آنهمه جنگ ها و هجوم اقوام گوناکون و فرهنگ و زبانهای مختلف هنوز به سنتهای قدیمی خود وفا دارند؟! 

 

من کم بیش شهرها و سرزمینهای زیادی را دیده ام  اما هیچ کجا را به زیبائی  شهر های جنوبی این سرزمین ندیده ام.  در زمان جشن های مخصوص بنظر می رسد که حتی دریا نیز امواجش دگر گون می شود و موجهای کف آلود و درخشان خود را به ساحل می رساند. همه جا مانند روز روشن است.

 

در این ایام بخصوص مردم دل به خواهش زندگی خود بسته و سعی می کنند که تلخی های یکسال را فراموش کنند.  موسیفی سنتی فلامنکو، رقص دسته جمعی زنان و مردان با لباسهای رنگارنگ یک تابلوی زیبای نقاشی است که بر شهر آویزان می شود.

 

مردان با کلاه های گرد خاکستری و نیم تنه ای همرنگ آن با چکمه های قهوه ای  و کمربند پهنی که شلوار تنگشان را نگاه داشته سوار بر اسب با نیزۀ مخصوص خود، و  زنی زیبا که بر مو های خود گلی به رنگ لباس خود نشانده نیز بر پشت اسب سوار است.  دیدن چهرهای زیبای زنان در این موقع مرا بیاد تابلوهای نقاشی زمان های گذشته می اندازد.

 

در روز اول جشن بانوان متشخص شهر با لباسی پوشیده به رنگ سیاه در حالیکه موهایشان را مانند تاجی بر بالای سرشان درست کرده اند باشانه ای بزرگ و یک تور مشکی بر روی شانه با چوب دستی های نقره ای در جلوی بانوی مقدس حرکت می کنند و او را دور شهر می گردانند.  در شب همۀ چراغها را روشن کرده و مردم به رقص و پایکوبی می پردازند.

 

هنر دراین سرزمین ویژۀ خاصی دارد: نقاشی، رقص، آواز، هنر تأتر و صحنه، دکلمه، فرا گرفتن سازهای مختلف، گیتار فلامنکو و پیانو و غیره. با وجود ساختمانهای جدید و نوساز، جشن ها در یک محوطۀ وسیع و در کاست های به سبک قدیم ادامه دارد.  زنان و دختران در این زمان وقت زیادی را صرف آرایش مو و روی خود می کنند و مانند کبک خرامان درحالیکه سینه ها را جلو داده با کمرهای باریک و دستان کشیده و بلند شان به رقص و پایکوبی می پردازند.

 

در طول این یک هفته صدای موسیقی و ضرب پاهای دختران بر روی زمین و نوای ساز و قاشقکها در دست آنان لحظه ای قطع نمی شود.  آنها برای بانوی خود می رقصند و آواز میخوانند و در نوشیدن شراب تا حد افراط و خود فراموشی پیش می روند.

 

من هنوز پس از اینهمه سال نتوانسته ام با آداب و رسوم آنها خوی بگیرم و خودم را در بین آنها جای بدهم.  آنها کمتر به غریبه ها (جای) می دهند.  من فقط یک تماشاچی هستم که از پشت پنجرۀ اقامتگاهم  آنها را می بینم و همه چیز را تماشا می کنم.

 

در عین حال در آن سوی شهر تجملات و خانه های بزرگ اشرافی با دکوراسیون عالی نیز وجود دارند.  زمین های سر سبز و خرم برای بازی گلف و آرامش و آسایش ثروتمندان، هتلهای مخصوص سلامتی – اسپا - برای زیباتر ساختن هر چه بیشتر آنها!! و بازهم من فقط یک تماشاچی هستم.

هیچ نظری موجود نیست: