تماشاچی
من تماشاچی هستم و ترجیح می دهم که به همین گونه باشم. هیچ علاقه ای ندارم وارد میدان جدال و زد و خورد آدمهائی بشوم که سراسر روزشا ن را صرف مرافعه ها و عقده های گذشته می کنند. وهم و خیال من در حال حاضر بیشتر در پی دنیای امروزمان می گردد؛ به دنبال مسبب رنجها، گرسنگی ها، بیماری و مرگهایی که هیچ علتی نمیتوان برای آنها یافت.
من به زوایای تاریک گذشته علاقه ای ندارم. باندازۀ کافی (بزرگان) ما آنها را برای ما روشن ساختند. تنها کافی است کمی در گفته های آنان باصطلاح «غور» کنیم.
در حال حاضر دنیابرای من حکم یک شب تاریکی را دارد که در زیر نورهای ضعیف و گاهی رنگ و وارنگ شغالها و روبهان از سوراخهای خود بیرون می آیند و به پاره کردن و یا تکه تکه نمودن بره های ضعیف و بیگناه می پردازند و شیران غرنده تنها در قفس های خود نعره می کشند.
من مردان و زنان گذشته را کم و بیش فراموش کرده ام و امروز بیشتر به جوانها دل بسته ام، زیرا جوانان و کودکان نوید دهندۀ بهار فردا می باشند؛ بوی بهار و زندگی از آنها بر می خیزد.
آنچه را که بر من گذشته و یا مشابۀ آن بر دیگران به دست فراموشی سپرده ام و معتقدم کسی که از کودکی دل به یک حقیقت سپرده و از یک تعلیم خوب برخوردار باشد در تمامی عمرش می تواند خود را از پلیدیها و آلودیگها و زشتی ها و سایر بدیها دور نگاهدارد.
ترجیح می دهم بجای آنکه فریاد بزنم و بر گذشته اشک بریزم اگر درتوانم باشد یک محیط تربیتی خوب برای فرزندان سر زمینم فراهم آورم. معتقدم که اگر انسانی ذهن و اندیشه اش روشن شد خود می تواند حاکم بر سرنوشت خویش باشد. شاید من در این مورد اشتباه میکنم و بعضی اوقات هم به چشم می بینم کسانی را که عمر خود را صرف علم کردند و سرانجام گرسنه مردند. اما مهم نفس عمل است.
امروز در نهاد من یک حقیقتی شعله می کشدکه قادر به توصیف آن نیستم و سعی می کنم از این نهاد استفاده کرده آینده را مانند یک رودخانه با آب زلال و روشن ببینم.
اگر چه آرزوهای من نقش بر آب شدند اما هیچگاه تخم کینه و نفرت را دردون سینه ام نکاشتم و نگذاشتم زهر آن خون مرا آلوده سازد. زیر هیچ تعصب عقیدتی قرار نگرفتم و تنها به دنبال راه درست و درستکاری بودم.
اگر من رنج بردم و یا می برم لزومی ندارد دیگران نیز رنج ببرند و می خواهم بگویم که: من لباس تنهایی دیگران هستم نه زیر انداز پای آنها! من آدم ساده و یا بعبارت دیگری ابله نیستم؛ تنها احساس می کنم که باید خوب و پاکیزه بمانم. کسانی که در قدرت زائیده می شوند کمتر معنی و ارزش این آرامش را درک می کنند. قدرت ارزش زیادی دارد، اما آرامش نه!
قلب من بخشنده است و می بخشد. گاهی صدای اعتراضی بلند می کنم که بگویم (نه! ابله نیستم و خوب می فهمم) و بعد دوباره به همان سفر درونی خود ادامه می دهم. در عین حال سن من دیگر اجازۀ تحقیقات (!) بمن نمی دهد. به ناچار مانند همان زنبور عسل باید در کندوی زمستانی خود بمانم و از شیرۀ گلهای بهاری که پنهان نموده ام استفاده کنم.
برای دوستی که هیچگاه او را نشناختم.
ثریا
اکتبر دوهزار وهفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر