جمعه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۶

مرغان درقفس

مرغان درقفس

 

نوه ام گفت: همه ما درقفس هستیم ! از آ ن روز تا بحا ل

دارم باین نکته سنجی دختر کوچکم میاندیشم ؛

او فقط ده سا ل دارد .

آیا ا و میداند که همه مرغان را د رقفس زندانی میکنند؟

بدون هیچ حقی ، و زندگی ر ا ا ز آنها میگیرند ؛ و آ نان

را از دیدار ابر وباران وباد و نور خورشید که سرمایه

زندگی آنهاست ؛ محروم میدارند ؛ قفس را بر دیوار اطاق

می اویزند واز پر وبال زدن زندانی خود لذت میبرند ؟ !

آیا او میداند که این بشر دوپا برای خود قوانینی داردستمگرانه

و هر گاه میلش بکشد مرغان خوش پرو بال را در قفس زندانی

میکند ! .

آیا او میداند که سرنوشت این زندانیان بی گنا ه با سر نوشت

بسیاری از بی گناهان دنیا یکی است .

آیا او میداند که رفتار بشر چقدر ظالمانه است و آیا او میداند

روزی فراخواهد رسید که نوک خونین این مرغان از لابلای

میله های قفس بگذرد و به چشمان نامردان فرو رود ؟! .

برای خدا ! کلید را در قفل ها بگردانید و آنها را آ زادا کنید

مرغان را آزادا نمایید ؛ آیا میدانید که ترازوی نامریی عدالت

دو کفه دارد؟ .

برای خدا بی گناهان را گرسنه مگذارید و از آنها برده نسازید

به سر زمینها احترام بگذارید .......

امروز حالم از دیدن صحنه ای ا ز کشتن وآزا ر دادن ( نجیب ...)

در افغانستان و چهره مردی که درکنارش ایستاده و از لذت وشادی

دهانش تا بنا گوش باز بود ؛ بهم خورد ؛ حال تهوع داشتم و ...

امروز نمیدانم در این دم نومیدی به چه کسی روی آورم ؟

زندگی یک شوخی زشت ؛ مبتذل ونکبتی است که پایانش نامعلوم

میباشد.

 

ثریا . اسپا نیا

جمعه

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: