مرغان درقفس
نوه ام گفت: همه ما درقفس هستیم ! از آ ن روز تا بحا ل
دارم باین نکته سنجی دختر کوچکم میاندیشم ؛
او فقط ده سا ل دارد .
آیا ا و میداند که همه مرغان را د رقفس زندانی میکنند؟
بدون هیچ حقی ، و زندگی ر ا ا ز آنها میگیرند ؛ و آ نان
را از دیدار ابر وباران وباد و نور خورشید که سرمایه
زندگی آنهاست ؛ محروم میدارند ؛ قفس را بر دیوار اطاق
می اویزند واز پر وبال زدن زندانی خود لذت میبرند ؟ !
آیا او میداند که این بشر دوپا برای خود قوانینی داردستمگرانه
و هر گاه میلش بکشد مرغان خوش پرو بال را در قفس زندانی
میکند ! .
آیا او میداند که سرنوشت این زندانیان بی گنا ه با سر نوشت
بسیاری از بی گناهان دنیا یکی است .
آیا او میداند که رفتار بشر چقدر ظالمانه است و آیا او میداند
روزی فراخواهد رسید که نوک خونین این مرغان از لابلای
میله های قفس بگذرد و به چشمان نامردان فرو رود ؟! .
برای خدا ! کلید را در قفل ها بگردانید و آنها را آ زادا کنید
مرغان را آزادا نمایید ؛ آیا میدانید که ترازوی نامریی عدالت
دو کفه دارد؟ .
برای خدا بی گناهان را گرسنه مگذارید و از آنها برده نسازید
به سر زمینها احترام بگذارید .......
امروز حالم از دیدن صحنه ای ا ز کشتن وآزا ر دادن ( نجیب ...)
در افغانستان و چهره مردی که درکنارش ایستاده و از لذت وشادی
دهانش تا بنا گوش باز بود ؛ بهم خورد ؛ حال تهوع داشتم و ...
امروز نمیدانم در این دم نومیدی به چه کسی روی آورم ؟
زندگی یک شوخی زشت ؛ مبتذل ونکبتی است که پایانش نامعلوم
میباشد.
ثریا . اسپا نیا
جمعه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر