آوای فاخته
امروز سی سال از مرگ زنی می گذرد که روزی با صدای جادوئیش بر تالار های هنر موسیقی حاکم بود: یگانه صدایی که دیگر هیچگاه نظیرش پیدا نخوا هد شد.
هنگامی که صدای آواز او را می شنیدم دلم غرق نشاط و خوشحالی می شد و دنیای اطرافم را فراموش می کردم. آیا او براستی یک پرنده ای بود که زمانی کوتاه بر درخت زندگی هنر نشست و زود پرواز کرد و رفت تا آوای هستی را در آسمان بیکران بخواند؟
زمانی که صدای او را می شنوم گویی او از آن سوی زمان آهسته پایین آمده و روی تپه ای نشسته و از دور و نزدیک با صدای جادوئیش جانهای مرده را تسکین می دهد.
نمی دانم چرا آواز او برایم داستانهائی حکایت می کند که سراسر آن با رویاهایم در آمیخته است. او یک وجود نامرئی بود که مدتی کوتاه در میان ما زندگی کرد. صدای او صدای عشق و صدای اسرار پنهانی بود.
امروز هنگامی که به آواز او گوش می دهم در میان درختان در روی بوته های گل، در آسمان پهناور مشتاقانه در جستجویش هستم و آنقدر به ترانه هایش گوش فرا می دهم تا دوباره آن احساس دیرین در وجودم جریان یابد.
ای پرندۀ زیبا و خوشبخت، از پرتو وجود تو این دنیای تلخ برای ما سرزمین جادوئی می شود و دلهای ما اقامتگاهی است که تنها برای تو و آن نغمه های ملکوتی ساخته شده است. تو فراموش ناشدنی هستی.
ثریا / اسپانیا
یکشنبه شانزدهم سپتامبر دوهزارو هفت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر