طپش
فلبی در زمین دارم
و دلی در آسمان
هر دو می طپند
هنگامی که پیکرم سرد شد
دل آسمانی هنوز در گردش است
او سزاوار پرتو عشقی راستین است
او در چشمه سار خود
به کاووش می پردازد
او خود را تطهیر می کند
و سپس ... در عشق نماز می گذازد
او از فاصله ها دور است
و به همه چیز و همه کس نزدیک
و در انتظار عشق خفته
او از مردابهای و پریشانیها
گذشته است
و به هنگام طلوع صبح
آرام می خرامد در میان سینه ام
......
او می خواند:
عشق من!
در پهنای آغوش تو
از هر چه که هست رها می شوم
و در میان این رهایی
با خدا یکی خواهم شد
در میان بازوان تو و پیکر من
هیچکس بغیر ازخدا نیست
او می گذارد که من و تو (یکی) شویم
او ما را متبرک می کند
و بالاتر از هر ارتفاعی
به یگدیگر سلام می گوئیم
آغوش تو پناهگاه من است
....
و این دل آسمانی من است.
ثریا / اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر