پیوند من و باد
با آن کلامی که مرا خواندی
و من با آن بیگانه بودم
امروز در نقش همان (کلامی)
مرا امیدهای دروغینی دادی
و من طفلی بودم بیگناه
در رویای آنروزم
دزدمونا وار
به دنبال اتللوی قهرمان بودم
و یا گوئی شیطان جلوی من
در نقش خود فریبی ایستاد
رویا های جوانی مردند
اما من خود را به (هیچ)
نفروختم
و گذاشتم که باد
از افق های دور و تابناک
همه چیز را محو و نابود سازد
از میان آنهمه زشتی ها و پلیدی ها
گوهر تابناک و درخشان دلم را
پاک کرده و عریان سازد
....
دستی مرموز
از چشمۀ هستیها
و از دل صخره های کوهستان
بیرون آمد
جوان و چالاک
و پر نشاط
جوشان و خروشان و فروزان
و پر صدا
چشمۀ ذوق و الهام شد
با آب گوارای
هیجان، امید و عشق
بسوی درافتادگان و طردشدگان
صحرای جهان را می پیماید
و سیر آب می کند
و تو
آب یخ زده در میان مشتی لجن
دیگر بانتظار نوید کدام خورشید نشسته ای!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر