سه‌شنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۶

پیوند من و باد

 

با آن کلامی که مرا خواندی

و من با آن بیگانه بودم

امروز در نقش همان (کلامی)

مرا امیدهای دروغینی دادی

و من طفلی بودم بیگناه

در رویای آنروزم

دزدمونا وار

به دنبال اتللوی قهرمان بودم

و یا گوئی شیطان جلوی من

در نقش خود فریبی ایستاد

رویا های جوانی مردند

اما من خود را به (هیچ)

نفروختم

و گذاشتم که باد

از افق های دور و تابناک

همه چیز را محو و نابود سازد

از میان آنهمه زشتی ها و پلیدی ها

گوهر تابناک و درخشان دلم را

پاک کرده و عریان سازد

....

دستی مرموز

از چشمۀ هستیها

و از دل صخره های کوهستان

بیرون آمد

جوان و چالاک

و پر نشاط

جوشان و خروشان و فروزان

و پر صدا

چشمۀ ذوق و الهام شد

با آب گوارای

هیجان، امید و عشق

بسوی درافتادگان و طردشدگان

صحرای جهان را می پیماید

و سیر آب می کند

و تو

آب یخ زده در میان مشتی لجن

دیگر بانتظار نوید کدام خورشید نشسته ای!

هیچ نظری موجود نیست: