سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶

تازه به تازه، نو به نو

 

نمی دانم در ایران امروز چه خبر است و می دانم که چه خبر است!!  در میان زد و خوردهای خیابانی و بیابانی و آفتابه و شیلنگ و به طناب کشیدن زنان وجوانان، بطور قطع و یقین ادبیات دیروزی و ادبیات زمان امروز و پیشرفته در آنجا جائی ندارد: هر چه هست باید طبق سنت باشد و از این دایره بیرون نرود.

 

روزی نویسنده و فیلسوف آلمانی یوهان گاتفرید هردر در پاسخ آنان که  از او سئوال می کردند که آیا برای ایجاد تنوع  می توان با ادبیات سایر سرزمینها نیز آشنا شد، آنهایی که مطابق با سنت های ادبی می باشند، جواب داد: «آن چه را که بیگانگان بوجود آورده اند فرا نگیرید، اما از آنان طرز بیان و شیوۀ رفتار و ابتکار را بیاموزید.»  آلمانی ها نیز آن گفته را ملکۀ ذهن خود ساخته و بسوی بزرگانی مانند شیلر، گوته و لستینگ پناه بردند و دامان خود را از افکار این بزرگان پر کردند.

 

حال امروز در میان ملت باهوش ایرانی به غیراز آثار ادبی نیاکان و خاطرات کهن و سایر سنت های کهنه شده کسی بسوی شاهکار های زبانهای بیگانه به جستجو نمی پردازد تا معنی و مفهموم رموز دنیا را بهتر بیاموزد.  روزگارشان را با مشتی اراجیف و گفته های بی سر و ته و احیاناٍ نوشته های سبک ادبی دنیای جدید، و البته به همراه خدای تلویزیونی و چرندیات اینترنت تلف می کنند، بدون آن که بدانند در دنیای قدیم هم شاهکارهای بوجود آمده تا مردم کمتر درد حکومت های جبار و فاشیستی را احساس کنند. 

 

ملتهای بزرگ درکنار خود مردان بزرگی را نیز پرورش دادند و از وجود  آنها به نحو احسن استفاده بردند.  دانستن اینکه فلان دیکتاتور چگونه به دنیا آمد و چگونه زیست و چگونه مرد تنها دیکتاتورکهای دیگری را می سازد، بی مغز، بی شعور و بی احساس.  چرا ما نباید بسوی این مردان بزرگ برویم و از دید آنها دنیا را ببینیم، و بنگریم که چگونه یک شاعر و یا یک نویسندۀ آن روز در همۀ اوضاع جهان از ساده ترین عوالم حیات تا پیچیده ترین بحث های معنوی با دیدۀ دفت نگریسته و از آنها برای تسلی روح خود مایه گرفته است؟

 

مثلی هست که می گوید: حیف است که هنرمند بمیرد و هنر دوست جا ی او را بگیرد.  من یقین دارم که نویسندگان بزرگ و محققین و فضلای ماهم  از کارهای خوب خود دست بر نداشته و آثار گرانبهایی از خود بیادگار خواهند نهاد اگر چه در پستوی خانه باشد.  امروز عده ای ناگزیرند برا ی وجود و جلب توجه خود دست به دامن گذشتگان که کمتر با روحیه و زندگی آنان آشنایی داشته بزنند، و سال ولادت و روز وفات و القاب مشتی گمنام را سر لوحه گفته های خود قرار دهند.  این درست باین می ماند که ما چراغ افروخته را خاموش کرده و در پرتو یک شمع نیمه جان که رو به خاموشی می رود به خودنمایی بپردازیم.

 

هیچ نظری موجود نیست: