سه‌شنبه، خرداد ۱۵، ۱۳۸۶

شور و ساز

 

من درمیان این دستگاههای هفتگانه

گیر افتاده ام!

از تنگنای سیمها می گذرم

و بر روی پنج خط حامل

سوار زورقی می شوم بی بادبان

تا بسوی شیطان)بروم و با او

هماغوشی کنم!

 

من او را در یک بهار دیدم

و در یک تابستان گرم و طولانی گم کردم

او حامله بود!!!

و در طنین افیونی که با آن

خود را می ساخت،

خارج از دستگاه می نواخت.

هر پرده را به راه باد می کوبید

و با شگفت انگیز ترین نغمه ها

در لانۀ گرگها نشست

و بر فرق خود یک (تاج خروس) نهاد!

 

و من در کنار مردابی

بسیار گریستم

و بیاد مردابی دیگر بودم که....

در آن هزاران جانور لانه کرده بودند

جانورانی که در پناه همان افیون

فریاد به آسمان سر می دادند.

من گریستم

می خواستم از سبزه زار تازه بگویم

نه از نکبت قرون.

می خواستم از نسیم بگویم

نه از عطر سیال گرد اعتیاد.

 

او تنها بود، من تنها بودم و هر دو تنهاترین تنهای این دنیا

او می دانست که شیطان در دلش

خانه کرده

او فرق نسیم با برگ گل را نمی دانست

او در امتداد هیچ حسی راه نمی رفت

او فقط معنی پرواز را می دانست .....

 

تقدیم به: ؟؟؟!!! (تو خود دانی!)

هیچ نظری موجود نیست: