چهارشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۶

رنگ نه، رنگین

 

زنی را دیدم مانند یک شعلۀ آتش

با ردای سیاه و چشمانی سیاه تر

گویی همه پیکر او عزادار بود؟ ....

گمان نکنم این زن هیچگاه

پیام عشق و وصل مشتاقان را شنیده باشد ...

او تنها پیراهن یوسف را برتن کرده است

و گوشواری از زر ناب

و دل به صومعه ای بسته که در میان خیمه ها

و باد سوزان صحرا بنا شده است

زنی چنین بی شک

آن شکوه جاودانۀ زنانه را

دیگر نخواهد داشت

آن تصویر زیبای (زن)

تبدیل به یک آهن زمخت و بی احساس

شده است

دیگر نمی شود از شلال گیسوی او

سخن گفت

دیگر نمی توان از لعل گلگون او

بانتظار یک ترانه نشست.

او در آن فضای متعفن خود باقی خواهد ماند.

هیچ نظری موجود نیست: