برگشت
آیا شعرهایم را می خوانی؟
غصه هایم را می نویسم
فریاد های فرو خفته ام را می نویسم
تو به کجا پرواز کردی
بسوی کدام دشت بی نشان
بسوی کدام تاریکی؟
تو مانند یک خورشید بودی
تو با صدای معصوم و مغمومت ...
با نگاههای شیرینت
با...
شیطنت هایت
به تماشای این دنیا نشستی
تو مرا دوست می داشتی
من ترا دوست می داشتم
آن روزهای برفی و بارانی
که بدون چتر در خیابانها می دویدیم
ومی خندیدیم
به میدانهای عمومی شهر می رفتیم
به خیابانهائی که خورشید در آنجا
طلوع می کرد
به بیابانهایی که خورشید در آنجا غروب می کرد ...
بیا برگردیم
به همان طلوع و غروب خورشید
بیا برگردیم به زیر آسمان پرستاره
و به سایۀ همان آفتابی که تن ما را می شست
و پاکیزه می کرد
گفته اند که باد در پیوند درختان دست دارد
و زمین است که خون را می مکد
و من در میان پیوند باد و خون خشک شده ....
به دنبال تو هستم
بیا برگردیم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر