دوشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۵

یک ره آورد

من همۀ قصه ها وافسانه هایی را که نوشته ویا می نویسم (ره آوردی) از یک داستان دور و دراز است که از کنار منقل پدر بزرگ و مادر بزرگم شروع شده وهنوز ادامه دارد.

تغییر زمان کل داستان را دگرگون کرده و اگر مادر بزرگ بد عنق من و پدر بزرگم که همیشه سرش توی کتاب بود و یا روی رحل قرآنش بخواب می رفت امروز سر از خاک درمی آوردند واین همه تحولات گوناگون را می دیدند دوباره از شدت غصه دق می کردند.

زندگی من همیشه بر عرش خیال بوده ودر آئینۀ رؤیا آنرا دیده ام؛ هم با آدمهای چاق وچله و تنومند و حیله گر برخورد داشته ام و هم با انسانهائی که در تارعنکبوت حقارت خود اسیر بودند.

امروز آن عاج بلورین شکسته و من در میان سیلاب حوادث ناچار همراهم؛ بعضی اوقات این حوادث شیرین و گاهی مضحک و خنده دار هستند. من از میان قصه های جن و دیو پری و دخترک خاکستر نشین پا به دنیای واقعیت گذاشتم که بسی تلخ و ناگوار بود و هرروز هم این تلخی بیشتر می شد. نوشته های منهم گاهی یک واقعیت تلخ و دردناک را نشان می دهند که با فراز و نشیب ها سقوط ها همراهند ولحظاتی گذران که در خاطرم مانده گاهی خنده دارند.

بازگشت به گذشته وتصویر از لحظاتی که با حال ودرون من سرو کار داشته اند مرا کمتر رها میسازند. من دنیا را بشکل دیگری در ذهنم نقاشی کرده بودم و حال می بینم یک تصویر درهم برهم و با نقشهای سیاه وسفید وقرمزجلوی چشمان نقش می بندند و منهم راه گریزی ندارم. قهرمانان دیروزی من همه مقوائی بودند وآنهائیکه نقش آفرین تاریخ در نظر من بحساب می آمدند با آن همه بزرگی و صلابت ناگهان فرو افتادند. حال بیشتر به زندگی انسانهائی نگاه می کنم که در زنجیر جهل ونادانی محبوسند و بامید روز رستاخیز نشسته اند.




هیچ نظری موجود نیست: