تضمینی چند برغزلهای حافظ
با پوزش فراوان از (حافظ پرستان)
غزل گفتی ودر سفتی آهای زکی
که برنظم تو افتد نقش ثریا را
صبا به آفتاب بگو بگرد از گرد ما
که سر به کوه وبیابان داده ای توما را
شکر فروشی که گرانی می کرد به زندان رفت
تفقدی نکند این قند و شکرها ما را
ز رقیب دیو سیرت به اطاق پناه بردم
ز فریب او ترسیدم و پنهان نمودم زنار را
• • • •
بی مهر رخت شب مرا چراغ نیست
و از عمر من جز دلی فراغ نیست
هنگام وداع تو بسکه خندیدم زشوق
دور از رخ تو دل من به باغ نیست
وصل تو اجل را بمن نزدیک کرد
از دولت وصل تو مرا سر فراغ نیست
و از عمر من جز دلی فراغ نیست
هنگام وداع تو بسکه خندیدم زشوق
دور از رخ تو دل من به باغ نیست
وصل تو اجل را بمن نزدیک کرد
از دولت وصل تو مرا سر فراغ نیست
• • • •
دوش از میکده میامد پیر ما
گفتم ای وای برمن و تدبیر ما
ما مریدان سوی خانه تو روان
تو در خرابات پی زنجیر ما
گفتم ای پیر بیا همدل شویم
کاین رفتن تو نیست تقصیر ما
روی خوبش را بمن کرد و کفت : ابله
(عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر