گوته و حافظ
گوته می گوید:
« شمال وجنوب غرب متلاشی می گردند واریکه های سلطنتی خرد می شوند. کشورها می لرزند و تو به سرزمین (شرق) بگریز. درآنجا ودرسایۀ صلح و آرامش وهوای محیطی را که از آنجا پیامبران و رهبران بشر بر خاسته اند استنشاق کن تا در میان آواز عشق و چشمۀ آب حیات جوانیت باز گردد. »
البته خوب می دانیم که گوته مانند همه انسانها از اوضاع زمان خود بشدت ناراحت بود وجنگهای بی امان از طرف امپراطور (ناپلئون) اور انیز ترسانده و دل به شرق خوش کرده بود. او ادامه می دهد:
« در آنجا می خواهم در میان صفا وعدالت در احوال نژاد بشر تحقیق کنم. آنها تعلیمات آسمانی را به زبان ساکنان زمین از پیشگاه باریتعالی فرا گرفته اند. علاقمندم در آنجا از لذایذ دوران جوانیم بحد وفور بهره ببرم و دایرۀ ایمانم وسیع شود و افکار پلید را ا ز سر بیرون کنم.
چقدر سخنان حکمت انگیز در آنجا اهمیت دارد. حافظ در فراز ونشیب راه دشوار و کوهستانهای بلند دلداریم می دهد.
ای حافظ مقدس، چقدر نگداشتن یاد تو درهمه جا برای من شیرین است. آری، زمزمه های عاشقانۀ تو به نحوی است که حتی زنان سیه چشم بهشتی را نیز عاشق می کند.
حافظ، خودرا نظیر تو پنداشتن چه دیوانگی است و چه خیال خامی! تو بمنزلۀ کشتی تندروئی هستی
که بادبان برافراشته و غرش کنان با غرور و تهور سینۀ امواج اقیانوس را می شکافی و پیش میروی، در حالیکه من در مقابل تو تخته پاره ای بیش نیستم. من آشکارا میبینم که هیچ رازی را در جهان نمیتوانم بگشایم. خداوند هرکسی را در هر گوشه زیر این آسمان بزبان خود می خواند.
در درون آدمی نیز جهانی است، اما دایرۀ تنگی زندگی ما را محدود کرده و ما بازیچۀ موجیم که گهی بلند و زمانی پایین می آید و سر انجام همه چیز فرو می ریزد. درد مرا تنها کسی می داند که رنج هجران کشیده باشد و تنها مانده و ازهر گونه شادی دور افتاده باشد.
ای عشق، تو تاج سعادت زندگی بدون راحتی هستی. کسیکه نه عشق دارد و نه خطا مردنش بهتر از زنده بودنش می باشد. »
کلیات گوته
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر