چهارشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۵

خرد وجهالت

 

ز آب خرد ماهی خرد خیزد

نهنگ آن به که با دریا ستیزد

 

من نه ادعای شاعری دارم ونه نویسندگی؛ کسی که برای شاعری متولد شود سرانجام نیز شاعر خواهد شد.  یک استعداد جزئی را نباید با هوش سرشار و الهام واقعی یکی دانست.  در حال حاضر دنیائیکه در آن زندگی می کنیم بد جوری رو به ویرانی نابودی می رود، و ملتهائیکه چندین قرن تاریخ دارند کم کم تبدیل به یک قوم وطایفه میشوند و همانطوریکه حکومتهای آنها تغییر پیدا میکند عادتها و باورها وکلام آنها نیز عوض می شود.

 

این عادت بشر است پس از آنکه احتیاجات اولیه اش را بر آورده کرد می رود و دست بکاری میزند تا صاحب عنوان وشخصیت وامتیاز بیشتری شود.  عده ای شهرت خود را در آدمکشی وغارتگری پیدا می کنند، قومی دلیرانه برای حفظ اراضی سر زمینش می جنگد و عده ای دریک سر زمین متمدن

می خواهند سیاسی شوند و آنهم یک سیاستمدار نامی!

 

امروز کمتر کسی به دنبال فیلسوف شدن و یا ادیب و یا حتی شاعرشدن می رود واین روزها کمتر از گذشتگان یادی میشود، و در عوض آنانکه بیشترجنایت کرده اند شهرت بیشتر ی به دست آورده اند؟!

اگر کسی قدم در این راه بگذارد او را برهنه وگرسنه می نامند که از ناچاری دست به شاعری یا نویسندگی زده.  البته این حرف زیاد هم بی پایه نیست چرا که نویسنده ای بزرگ و نامی در یکی از قصیده هایش گفته بود:« که شدت فقر مرا به شاعری وا داشت؛ اگر متمول بودم خوابیدن را هزار بار

بر شعر گفتن ترجیح میدادم!!»

 

خوب اینهم عقیده ایست.  اما یک ملت را شاعران و نویسندگان و اندیشمندان نگاه داشته.  قدرهنرمندان را دانستن نیز خود یک هنر است که متأسفانه این عادت کم کم دارد از بعضی اجتماعات دور میشود. اگر فلاسفه و بزرگان گذشته نبودند گمان نکنم دنیای امروز صاحب اینهمه دانستنی ها می شد.  بنظر من یک نویسندۀ قابل ویک شاعر کامل می تواند ملتی را دلیر وجوانمرد وبزرگ کند، و یا برعکس اورا به خاک ذلت بکشاند.  رودکی باسرودن بوی جوی مولیان پادشاهی را به پایتخت برگرداند؛ و شاعر نوپردازی با سرودن چکامۀ ای سیاهروترین امپراطور پادشاهی را به گور فرستاد.

 

خوانندۀ یک اثر بدون آنکه شناخت درستی از نویسنده ویا شاعر داشته باشد از روی آثار او به قضاوت می نشیند.  یکی می ترسد و در لفافه می نویسد.  یکی جرعت وشهامت دارد همه چیز را عریان میکند، و عده ای نیز رو بسوی باد نشسته  تا ببینند از کدام جهت می وزد تا مدح وثنای خود را نثار کنند و سرانجام پس از آنکه صاحب نام ونشان و دارایی شدند آنگاه سر درگریبان فروبرده و به اعتراض می پردازند و می خواهند که تن به مبارزه و سر درراه (جانان) بسپارند و برعلیه خود قیام کنند!  کسانی هم بوده اند که افکار ملتی را مسموم کرده و سپس بکناری نشسته وحسرت گذشته را میخورند.

 

بنظر من مقدس ترین وظیفۀ یک انسان دانا ترقی دادن فهم و شعور عمومی است و تشویق آنها به داشتن علم وفضیلت.

 

حدیث عشق نداند کسی که در همه عمر

برسر نکوفته باشد در سرایی را

 

افراد یک جامعۀ بی فضلیت و جاهل تنها از رسوا کردن و نفی یکدیگر لذت می برند، نه تنها در حال عادی بلکه در هرزمانی و در هر بلایی باز همانند یک جانور خونخوار یکدیگر را می جوند.  بجای آنکه دست اتحاد واتنفاق به یکدیگر بدهند - آنهم در زمان حوادث بد ودردناک - یشتر بلای جان آدمی می شوند.  نمونۀ بارز آنرا میتوان در بین همین چند میلیون آواره ای که در سراسر دنیا پخش شده اند دید.  در میانشان نه (اتحاد) بلکه (منافع) حکم میکند. همه برای کوبیدن وتحقیر کردن یکدیگر تلاش می کنند.  و همه بهترین هستند وهمه برنده!!! برنده چه چیزی؟

 

حال به دنبال کدام آزادی ودموکراسی می رویم؟ درحالیکه در پنهانی ترین گوشه های ذهن مان هنوز متصل به امامزاده ها ودخیل بستن و مراد گرفتن از آنها هستیم.  هنوز به دنبال یک (استبداد) از هر نوع که باشد می رویم.  دموکراسی زمانی در میان ملتی جا میافتد که آن ملت بیسواد وجاهل نباشد.  در گذشته حداقل مدارسی برای فراگیری علم  وجود داشت و حال همۀ مدارس تبدیل  به مراکز خوف و وحشت شده اند، که در میان آنها میتوان بچه ها را به گروگان گرفت و یا کشت.  و طبیعی است که

کم کم فاصلۀ بین فراگیری علم ودانش بیشتر شده و هرروز بر تعداد جاهلان اضافه می شود.

هیچ نظری موجود نیست: