قصۀ رمضان
ماه رمضان و ماه مبارک و پربرکت مسلمین از راه رسید، بهمراه هزاران رنگ وبو: زولبا بامیه که سمبل این ماه هست، آش رشته، آش، جوجه کباب، برۀ بریان، آبگوشت بزباش، شامی لپه، کتلت، شله زرد، حلوا، تره حلوا، خرما، ماست وسبزی خوردن، و انواع واقسام شیرینی های خوشمزه که سفرۀ سحری و افطار مؤمنین را رنگین میکند. طبیعی است که ایرانیان و سایرمسلمانان این شکوه وجلال را به سایر کشورهای مقیم هم برده اند؛ هرچه باشد اینها (سنت) است وباید سنتها حفظ شوند.
بیاد سفرۀ افطاریه مادر افتادم. کمی آبجوش، یک خرما و کمی ماست، کاسۀ کوچکی آش ساده، و چای ونان وپنیر. وسحری کمتر ازاین، باضافۀ نیت ونماز و دعای سحر. درعوض هرروز غذای نخوردۀ خودرا به همراه یک نان و کمی چای و قند و سایر مخلفات بسته بندی کرده از خانه بیرون می رفت تا به دست فقیر ویا روزه دار دیگری بدهد، و سالها باغبان خانه و خانواده اش از این سفره کوچک بهره می بردند. او عقیده داشت رمضان یعنی تزکیۀ نفس وتزکیه روح وتمیز کردن شکم و کبد وروده ها. قبل از افطار می بایست یک سورۀ کامل قرآن را بخواند وگاهی هم مرا در این خواندن شریک میکرد. او لب به خرما و تخم مرغ سرخ شده در کره و روغن (کرمانشاهی)! نمی زد. او دست به هیچ شیرینی ویا سایر غذا هانمی برد.
سالهای بعد که من دیگر دچار مشگلات و سایر خدمات برای دیگران بودم می دانستم که تنها در اطاقش نشسته و دعا و قرآن می خواند وبه نماز می ایستد و اشکهایش نیز جاری است. همیشه چشمانش بسته وزیر لب دعا میخواند. مانند بقیه شکم خود را گورستان اغذیه نمی کرد و مانند دیگران در موقع افطار حمله به سفره نمی برد - مانند آنها که لابد بر سر خدا هم منت می گداشتند که « بلی، ما یکروز تمام نخوردیم و نه آشامیدیم ونه کشیدیم؛ فقط کمی زبانمان که به دروغ عادت داشت لغزید ». کمتر کسی را دیدیم که پایبند باین فلسفه باشد که یک وعده کم بخورد و در عوض آن را به فقیری برساند.
امروز منهم بیاد سفره(حقیرانه) و پر برکت مادر افتادم که در میان آن دنیائی صفا، نیکی، شور، عشق، پاکی وخلوص نیت چیده شده بود.
شنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر