دختری که گناهش این بود که دخترشاه بود
به بهانۀ پنجمین سالگرد درگذشت لیلا پهلوی
گور تو را نیافتم و بی نشانی همه « پاسی » را زیر پا گذاشتم. سرانجام خسته برگشتم و در تاریکی اطاق برایت دعا خواندم. نمیدانم آیا صدایم را شنیدی؟
صدای بال پرندگان آوای خروش باد و امواج دریا و زمزمه لطیف باران خاموش شد. خورشید به آرامی از روی گلهای زهرآلوده گذشت. پرندگان با آوای خوش نغمه ها سر دادند. و کلاغهای سیاه پوش غار غار کنان از راه رسیدند تا خون یخ بسته ترا بنوشند.
و روح پاک تو چون پر پاک یک پرنده طلا ئی به آسمان رفت .
روزی تو در درون خانه پر گل «شاهنشاهی » در میان یک بوستان سر سبز زیر آسمان شفاف تو میدرخشیدی ؛ آن روزها رفتند.
به سختی میتوان ان چهره معصوم و زیبای ترا که همانند میوه معطری شیرین و تازه بود و به دلها نشاط می بخشید از خاطر برد. چشمان زیبایت در روز های پر درد غربت و بازوان نرم و جوانت همه حکایت از دردی پنهان داشتند. ترا خواب ابدی در ربود ـ تو به خواب خوش رویا ها فرو رفتی بیاد محبوب، به یاد دلدار به یاد دیار و یار.
تو به آسمان رفتی تا در آغوش ابر ها دنیای تازه ای را کشف کنی . و شاید در کنار پدر بیارامی.....؟
آسوده بخواب که کلاغها بیدارنند.
12 ژوئن 2001
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر