خواب
چه بگویم؟ که زمانه گاه بگاه مرا می لرزاند،
نمیدانم از چه بگویم، از که بگویم؟
آنچه که گفتم، بیاد داری؟
آنچه که از دل برخاست، آ یا بردلت نشست؟
چه گفتم؟ نمیدانم،
این افسانه پردازیها،
آیا ترجمان عشق من بودند؟
نه ستاره میخواهم نه ماه،
نه عشق، نه آه، نه توشه، نه برگ،
دوباره بااشک، می نویسم بر یک دیوار سنگی،
مگر بر دل سنگت بنشیند،
این بار.
خواب، چه شیرین است،
و شیرین ترازآن، سنگ بودن، تحمل نکردن،
حس نکردن، اندیشه نداشتن،
آنهم در زمانی که ویرانی و فرومایگی
فرمان میرانند.
مرا بیدار نکنید، بگذارید بخوابم.
نه، بیدارم نکنید.
ثریا / دوشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر