چرا که نه
مرگ حق است و همه باید این راه را طی کنیم، انسان که باید با یک نیروی ناشناخته نبرد کند و سرانجام هم مغلوب ومقهور او خواهد شد.
روسیوی دیگری (خورادو) امروز صبح پس از چهار سال مبازره و جنگ با بیماری سرطان طحال جان به جان افرین تسلیم کرد. او خواننده موفق ومردمی در اسپانیا بود، خوب میخواند، خوب زندگی کرد وخوب صحنه آرائی نمود، خوب دلها را بدست آورد و سر انجام به دست مرگ مغلوب شد، اگرچه هنوز برای مردنش زود بود.
دیروز صبح "محمود به آذین" ما هم مرد. او مرد صحنه نبود، اما مرد اندیشه ها ودلهای پاک بود. نمی دانم چرا بیاد گفته سرکار خانم اوریانا فالاچی افتادم که سالها پیش در یکی از کتابهایشان افاقه فرموده بودند که "انسان باید بلد باشد که دراین دنیا چگونه خود را بفروشد!"
ایشان این نکته مهم را در سر پیری یاد گرفتتند و حالا تفنگ را از روبسته ومیخواهند مسلمان کشی و مکزیکی کشی کنند. ایشان فراموش کرده اند که در دین کاتولیک نفرت گناه بزرگی است. مگر آنکه ایشان فقط از دین خود صلیب انداختن را یاد گرفته باشند؟ صد البته نباید منکر آن شد که آ پارتمان بزرگ در قلب نیویورک (در منهتن) و رفت وآمد با بزرگان باعث شده که ایشان گذشته خود را بکلی فراموش کرده اند. حال می خواهند آخرین سالها عمر خودرا مانند یک سکه بی ارزش فدای صلح جهانی بکنند. آنهم با اینهمه نفرت؟ واقعاً که باید بشما بخاطر اهداف انسانی و بی نظیر خود یک جایزه نوبل صلح هم بدهند تا آنرا کنار سایر جوایزخود بگذارید وافتخار کنید.
من از قوانین این دنیا سر در نمی آورم و نمی دانم که چگو نه انسان میتواند در جوانی خود فروشی کرده و درسن پیری وکهنسالی نیز بنوعی دیگر خود را بمعرض فروش بگذارد؟
نه خانم عزیز، لطفا تفنگتان را غلاف کنید و به همان ویسکی شبانه خودتان اکتفا کرده واز بلند یها به چمنهای سبزودرختان وگلهای مصنوعی بنگرید که روزی همه آنها را بباد تمسخر گرفته بودید.
شاد باشید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر