شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۵

زندگی شگفت آور فئودور داستایوسکی

 

نمیدانم برای چندمین بار کتاب  ( برادران کارامازوف ) داستایوسکی رامیخواندم.  قبلا هم چند کتاب از او خوانده ام که اگر آنهار را بیابم باز هم خواهم خواند،  نظیر: آزردگان، ابله، خانه اموات، و بهترین آنها جنایات ومکافات. 

 

در تمام آثار داستایوسکی، یکنفر که آرزو کند زندگی آرام و راحتی داشته باشد، وجود ندارد. همه میخواهند بر همه چیز وهمه کس غلبه کنند!!  او در آثارش گویی بیمارستانی را توصیف میکند که درون آن عده معلول عصبی و محله های کثیف و متعفن و به همراه آن بیغوله های تنگ و تاریک و دنیای پر از اشباح سرگردان وآئینه دق.  اما نباید منکر قدرت فکری این نویسنده شد. او نابغه بزرگی بود و معجونی از قدرت و ضعف، عصیان و اطاعت، آراستگی ونظم و آشفتگی، فضیلت وتبه کاری.

 

پدر داستایوسکی طبیب بود و مادرش یک بانوی نجیب زاده.  او در سال هزارو هشتصد و بیست ویک  در یک بیمارستان مخصوص فقرا در مسکو، همان جایی که پدرش طبیب بود به دنیا آمد.  پدرش میخائیل یک الکلی بالفطره بود و سر انجا م روزی به دست چند کشاورز کشته شد.  در آن زمان فئودور فقط هفده سال داشت، پسری محجوب، افسرده و ساکت و شاید علت انزوای او رفتار پدرش بود که اورا از اجتماع همسالانش دور میساخت و از بازی کردن محروم.  وضع مالی درستی نداشت.  ظاهری آرام اما باطنی آتشین و آکنده از احساسات داشت.

 

مدتی در دانشکده مهندسی سن پیترزبورگ درس خواند اما فقر مالی نگذاشت که او ادامه تحصیل دهد، بهمین علت به نویسندگی روی آورد و قلم را وسیله نان خوردن ساخت.  اولین داستان او بنام "مردم فقیر" سرو صدای زیادی بپا کرد تا جائیکه بلینسکی منتقد معروف روسیه باو گفت: جوان، میدانی چه نوشته ای؟ تو هنوز نمی توانی باین مطالب پی ببری و اورا بوسید.  و جالبتر اینکه بعدها  " نیچه " گفت من روانشناسی را از داستایوسکی آموختم و "استفان تسوایک" اورا یک اعجوبه ضد رئالیسم نامید.

 

داستایوسکی سر انجام به شهرت بزرگی دست یافت اما عشق به قمار و میخوارگی اور به فلاکت کشاند.  زمانی برضد پادشاهی و کلیسا قیام کرد. او را محکوم به اعدام ساختند اما تزار او را بخشید و برای چهار سال به تبعید وزندان به سیبریه فرستاد.  در زندان سیبریه هنگام کار پیر زنی باو یک  "انجیل" داد و داستایوسکی در تمام مدت طول زندان انجیل می خواند و کم کم بنفع تزار و بر ضد آزادیخواهان قیام کرد.

 

او دیگر در مقابل بدیها مقاومت نمی کرد وپاک "صوفی" شده بود و راه تسلیم ورضا را پیشه ساخت! می گفت آدمی هنگامی خوشبخت است که بداند خوشبخت است و هر گاه کسی این حقیقت را دریابد مطمئناً خوشبخت خواهد شد.

 

مأخذ: زندگی داستایوسکی  به نقل از توماس مان

 

 

هیچ نظری موجود نیست: