زندگی شگفت آور فئودور داستایوسکی
نمیدانم برای چندمین بار کتاب ( برادران کارامازوف ) داستایوسکی رامیخواندم. قبلا هم چند کتاب از او خوانده ام که اگر آنهار را بیابم باز هم خواهم خواند، نظیر: آزردگان، ابله، خانه اموات، و بهترین آنها جنایات ومکافات.
در تمام آثار داستایوسکی، یکنفر که آرزو کند زندگی آرام و راحتی داشته باشد، وجود ندارد. همه میخواهند بر همه چیز وهمه کس غلبه کنند!! او در آثارش گویی بیمارستانی را توصیف میکند که درون آن عده معلول عصبی و محله های کثیف و متعفن و به همراه آن بیغوله های تنگ و تاریک و دنیای پر از اشباح سرگردان وآئینه دق. اما نباید منکر قدرت فکری این نویسنده شد. او نابغه بزرگی بود و معجونی از قدرت و ضعف، عصیان و اطاعت، آراستگی ونظم و آشفتگی، فضیلت وتبه کاری.
پدر داستایوسکی طبیب بود و مادرش یک بانوی نجیب زاده. او در سال هزارو هشتصد و بیست ویک در یک بیمارستان مخصوص فقرا در مسکو، همان جایی که پدرش طبیب بود به دنیا آمد. پدرش میخائیل یک الکلی بالفطره بود و سر انجا م روزی به دست چند کشاورز کشته شد. در آن زمان فئودور فقط هفده سال داشت، پسری محجوب، افسرده و ساکت و شاید علت انزوای او رفتار پدرش بود که اورا از اجتماع همسالانش دور میساخت و از بازی کردن محروم. وضع مالی درستی نداشت. ظاهری آرام اما باطنی آتشین و آکنده از احساسات داشت.
مدتی در دانشکده مهندسی سن پیترزبورگ درس خواند اما فقر مالی نگذاشت که او ادامه تحصیل دهد، بهمین علت به نویسندگی روی آورد و قلم را وسیله نان خوردن ساخت. اولین داستان او بنام "مردم فقیر" سرو صدای زیادی بپا کرد تا جائیکه بلینسکی منتقد معروف روسیه باو گفت: جوان، میدانی چه نوشته ای؟ تو هنوز نمی توانی باین مطالب پی ببری و اورا بوسید. و جالبتر اینکه بعدها " نیچه " گفت من روانشناسی را از داستایوسکی آموختم و "استفان تسوایک" اورا یک اعجوبه ضد رئالیسم نامید.
داستایوسکی سر انجام به شهرت بزرگی دست یافت اما عشق به قمار و میخوارگی اور به فلاکت کشاند. زمانی برضد پادشاهی و کلیسا قیام کرد. او را محکوم به اعدام ساختند اما تزار او را بخشید و برای چهار سال به تبعید وزندان به سیبریه فرستاد. در زندان سیبریه هنگام کار پیر زنی باو یک "انجیل" داد و داستایوسکی در تمام مدت طول زندان انجیل می خواند و کم کم بنفع تزار و بر ضد آزادیخواهان قیام کرد.
او دیگر در مقابل بدیها مقاومت نمی کرد وپاک "صوفی" شده بود و راه تسلیم ورضا را پیشه ساخت! می گفت آدمی هنگامی خوشبخت است که بداند خوشبخت است و هر گاه کسی این حقیقت را دریابد مطمئناً خوشبخت خواهد شد.
مأخذ: زندگی داستایوسکی به نقل از توماس مان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر