شکست یا پیروزی
روزهای متمادی با خودم حرف میزدم و بخود وعده میدادم که خوب راه انقلاب راهی دراز و بس طولانی و خسته کننده بود، اما سر انجام روزی همه چیز به پایان میرسد وما دوباره به سرزمین خود بر میگردیم و دیگر هیچگاه از آنجا دور نخواهیم شد، وهیچگاه آنرا از دست نخواهیم داد.
در این خیال بودم که اگر روزی به وطنم باز گردم اندوهم به پایان میرسد و دیگر بیاد نخواهم آورد که در درونم چه آتشفشانی طغیان میکرد، و چه دودی به چشمانم فرو رفت.
گمان میکردم که بزودی همه چیز تمام خواهد شد و ما میتوانیم دوباره قایق زندگی را روی آب بیاندازیم و دوباره بسرزمین خرم و سرسبز شمال و دشتهای بیکران جنوب سفر کنیم. به لبان پرخنده وشاد دختران و پسران بایستیم و بر گونه یکایک آنها بوسه بزنیم.
بوی عطر بهار نارنج را و بوی سبزه زار ها را در هوای خنک تابستانها ازنواستشمام کرده و دیگر هیچگاه بوی ادرار شبانه مستان کوچه و بوی کاکای سگ را بجای عطر یاس به درون ریه هایمان نخواهیم فرستاد.
همه چیز تمام خواهد شد و دوباره به آوای نی گوش فراخواهیم داد، همه چیزهای خوب را با ولع خواهیم بلعید.
چه خواب شیرینی ! من دیگر هیچگاه نخواهم توانست چنین روزی را ببینم. هر چه بود تمام شد. همه همرهان رفتند، و این راه طولانی وسهمگین همچنان ادامه دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر