یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

پدر ملت که بود؟

 

بیست و هفت سال پیش ملتی با شور و شوق و ذوق به پا خاست و فداکاریها کرد تا از زیر یوغ ستم رژیم - مثلاً - طاغوتی شاه رهایی پیدا کند، اما نمیدانست که گرفتار یک رژیم مستبد دیگر میشود. مستضعفان سر از پا نشناخته برای صعود ببالا و به دست آوردن دلخوشیها و پول نفت! مانند علف درو شدند. عده ای جان دادند و عده ای بدبخت تر شدند و مستکبران از فرط تکبر به ترکیدن افتادند.

 

عده ای که زرنگتر بودن از این بلبشو استفاده کرده و هر دو دنیا را برای خود خریدند. زندانها بدتر و برتر! و غیر انسا نی تر و هرروز به بهانه ای عده ای را به دست اعدام میسپارند، پنهان وآشکار. ایکاش نام اسلام را از روی آن برمیداشتند و تنها به جمهوری ..... اکتفا میکردند.

 

در آن زمان آ قای خمینی حاصل این همه بیداد گری را یک پیروزی ناشی از اسلام (عزیز) ش و تعالیم قرآن اعلام میکرد و همانطوریکه در وصیتنامه اش نیز آ مده تاکید بر این امر کرده و گفته که: اسلام به هر صورت یک منبع نجات دهنده بشر است و به آن افتخار کنید.

 

"ما مفتخریم ( مفت خریم ) و ملت عزیز سر تاپا متعهد به اسلام وقران مفتخر است که پیرو مذهبی است که میخواهد حقایق قران را که سر تاسر آن از وحدت بین مسلمین و بشریت است بدون کم وکاست و بعنوان یک قانون اساسی بر دنیا حاکم سازد ..."

 

یک نسخه از پیش پیچیده شده برای رستگاری انسانها ! تسخه ای که یکهزار و چهارصد سال قبل برای مشتی عرب پا برهنه وصحرا نشین و جاهل تجویز شده بود، حال همه بندگان خدا از شمال تاجنوب واز شرق تاغرب عالم باید زیر این پرچم سینه بزنند. خوب نتیجه این شد که ایمان فردی از بین رفت و همکاریها در یک تنگنای وحشناک گیر کرد، حال به دشواری میشود آینده آن سرزمین و شاید دنیا را پیش بینی کرد.

 

در آن زمان همه چیز بود و مهمتر اینکه امنیت وجودداشت.  مردم هنوز باین درجه از نامردیها نرسیده بودند. امروز همه از هم واهمه دارند و به یکدیگر به صورت تردید وشک نگاه میکنند. کجا شدید ای شاعران سر درگریبان!! و ای نویسندگان متعهد به باد شکم، ای روشنفکران برگزیده که هرکدام یک سوراخ موش پیدا کردید وپنهان شدید؟

 

هنگامیکه پادشاه سابق در آخرین پیام خود به ملت ایران خطاب کرد: "ملت عزیز ایران، در فضای باز سیاسی که از دو سال پیش بتدریج ایجاد میشد، شما ملت ایران علیه ظلم و فساد بپا خاستید.... انقلاب ملت ایران نمیتواند مورد تایید من به عنوان پادشاه ایران و بعنوان یک ایرانی نباشد."

 

آیا شاه انقلاب را تایید کرد؟ یعنی سلطنت را کنار میگذارد و به آرای ملت گوش میکند؟ چرا شاه بدینگونه ضعف نشان داد؟ آیا این ضعف ناشی از بیماری او بود و یا دست دیگری درکار فروپاشی یک ملت بود؟

 

و یا شاید هنوز ملت همیشه درصحنه و شهید پرور را به درستی نمیشناخت؟!

 

او در آخرین روزهای عمرش و دریک مصاحبه گفته بود: "منکه به آنها کاری نکردم. اینها ئیکه به دشمنی با من برخاسته اند همانهایی هستند که آنهمه برایشان زحمت کشیدم."  افسردگی شاه از این بابت حد و حدوی نداشت.

 

و این بنده اضافه میکنم و میگویم که:

 

همیشه همینطور بوده آنهایی را که برایشان زحمت میکشی و به آنها بهره میرسانی و مهربانی میکنی، سرانجام دشمن تو خواهند شد والا غریبه ها اگر منافع شان در دشمنی نباشد کاری با تو ندارند.

 

امروز بیشتر مردم کوچه وخیابان و به عبارتی آنهائیکه در ته جوب مانده اند و در هر طوفان تاریخی نگهدارحفظ وامنیت ایران زمین بوده اند باو لقب ( آن خدا بیامرز ) را داده اند، به مردی که روزی شاه و پدر یک ملت بود و باتنی خسته و روحی شکسته در غربت جان به جان آفرین تسلیم کرد.

 

شبهای هجر را گذراندیم وزنده ایم هنوز

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود

هیچ نظری موجود نیست: