همان روز و همان ساعت
نگاه كنجكاو و شرم اور همسایگان ،
از پس هر پرده ای بر حریم من پهن است ،
از هر سو چهره ای ، نگاهی ، از پنجره من
میگذرد ، :
) امشب نیست ، چراغش خاموش است ، نه ،
) روشن شد ،از چه كسی در خانه اش پذیرائی میكند (
این بناها ی زشت و بیقو اره ،این قفس های رویهم چیده
شده ، با یك جعبه نور كه هر ساعت برقی میزند ،
این لباسهای زشت و ارزان ، حو له های رنگا رنگ ،
شلوارهای تنگ و گشاد ،كه روی نرده ها ،
باد میخورند ، شمعی كه روی سكویی میسوزد ،
در هر زمان من سنگینی نگاهها را،
روی پنجره ام احساس میكنم ،دلم به گلهای باغچه
كوچكم خوش است ، كی هر روز رشد میكنند و
شاداب تر میشوند ، و دل مرا تسكین میدهند ،
از اینكه ابی به انها میرسانم ، سپاسگذارند .گنجشكها در نا ودان
بالكن كوچكم تخم گذاشته و كم كم صدای جیك جیك انها را میشنوم
دلم خوش اس كه تنها نیستم .
دو كبوتر هر روز غروب جلوی پنجره ام مینشینند ، كمی نوك بهم
میسایند و سپس بسوی اسمان پرواز میكنند ،
من این میهمانان نخوانده را بیشتر دوست میدارم .
پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر