همان روز در همان ساعت
همه را برای تو گذاشتم و رها شدم،
جنگل پر درخت و شمع های كاج را ،
كه دیگر بوی خودرا به من هدیه نمیكنند،
همه چیز را رها كردم،
ان اطمینان و ان اتشی كه روشن بود ،
همه چیز را رها كردم و گذاشتم برای تو ،
گذشته ام را كه سایه ام روی ان بود ،
باچشم گریان از همه چیز گذشتم ،
گذاشتم كه تو بوی دریا را ،
ازدور احساس كنی ،
همه چیز ها برای تو گذاشتم
هر چه را كه متعلق بمن بود ،
جنگلها را ، میهنم را و امنیتم را
همه را بتو دادم .
توئی كه زندگی مرا به كژ راهه انداختی .
دیگر چیزی ندارم كه بتو بدهم .
فراموشم كن . پایان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر