یکشنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۳

همان روز در همان ساعت

همه را برای تو گذاشتم و رها شدم،

جنگل پر درخت و شمع های كاج را ،

كه دیگر بوی خودرا به من هدیه نمیكنند،

همه چیز را رها كردم،

ان اطمینان و ان اتشی كه روشن بود ،

همه چیز را رها كردم و گذاشتم برای تو ،

گذشته ام را كه سایه ام روی ان بود ،

باچشم گریان از همه چیز گذشتم ،

گذاشتم كه تو بوی دریا را ،

ازدور احساس كنی ،

همه چیز ها برای تو گذاشتم

هر چه را كه متعلق بمن بود ،

جنگلها را ، میهنم را و امنیتم را

همه را بتو دادم .

توئی كه زندگی مرا به كژ راهه انداختی .

دیگر چیزی ندارم كه بتو بدهم .

فراموشم كن . پایان



هیچ نظری موجود نیست: