گل سرخ
در گشودند به باغ گل سرخ
و من دلشده را
به سرا پردۀ رنگین تماشا بردند
با زبان بلبل خواندم
در سماع شب سروستان
هوشنگ ابتهاج « سایه »
...................................
بنگر به صلیب که ساختند آن را
ز سرابی و فریبی
بنگر به صلیب که ساختند آن را
ز چوب عود و عنبر و زر ناب
صلیبی که با پیکرش
در شوره زار بود
بنگر به خطوط اشکی که
روان است از چهرۀ آن مرد
بنگر به قطره های خونی که
کهنه است ز یک زخم کاری
ز فریب حوصله به تنگ آمد
ز فریب تهی شد این
عطش
از سر بیزاری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر