دوشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۶

رهرو خسته

رهرو خسته

 

جهان در ره سیل ومادر نشیب

بر آمد ز آ ب خروشان نهیب

که خواهد رسید ؟ ای شب آشفتگان

به فریاد این بی خبر خفته گان ؟

" ه.الف.سایه "

 

رهزنان چه آسان می دزد ند

در سحر گاهان ؛

در شبانگاه

و من هنوز در میان یک بیراهه تاریک ؛

و سراسر وحشت میدوم !

همه تنها شدیم

سفره ها کم کم خالی میشوند

دشت و صحرا با نتظارنمی آب

در زیر آفتاب سوزان دهان گشوده است

در میان این انبوه مردم

و در میان قحطی وتشتگی

و در میان کوچه های تنگ و آلوده

که هر سر آن کسی با تیغی بانتظار ایستاده

چگونه میتوانم ار پنجره اطاق  ,

به شکوفه های خشک شده ؛ نگاه کنم

و پیام عشق را به مرغان در قفس اسیر

برسانم ؟

در پشت یک پنجره تاریک

در میان کتابهای کهنه

با هزار اندیشه تابناک

به همراه شماتت های همسایه

به کجا میتوان رفت

از من مپرس ای مرد ؛

 با چه رنگی میخواهم دیوار خانه ا م را

که در حال ویرانی است ؛

بیارایم ؛

این یک زندگی است

زندگی که با گردی , سفید, آبی ؛ قرمز

رنگین میشود

این یک زندگی است که نابود میشود

دلم میخواهد بر آسمان یک خورشید نقاشی کنم

میخواهم هلال ماه را نقاشی کنم  ؛ زرد, سرخ وسپید .            ثریا / اسپانیا

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: