رهرو خسته
جهان در ره سیل ومادر نشیب
بر آمد ز آ ب خروشان نهیب
که خواهد رسید ؟ ای شب آشفتگان
به فریاد این بی خبر خفته گان ؟
" ه.الف.سایه "
رهزنان چه آسان می دزد ند
در سحر گاهان ؛
در شبانگاه
و من هنوز در میان یک بیراهه تاریک ؛
و سراسر وحشت میدوم !
همه تنها شدیم
سفره ها کم کم خالی میشوند
دشت و صحرا با نتظارنمی آب
در زیر آفتاب سوزان دهان گشوده است
در میان این انبوه مردم
و در میان قحطی وتشتگی
و در میان کوچه های تنگ و آلوده
که هر سر آن کسی با تیغی بانتظار ایستاده
چگونه میتوانم ار پنجره اطاق ,
به شکوفه های خشک شده ؛ نگاه کنم
و پیام عشق را به مرغان در قفس اسیر
برسانم ؟
در پشت یک پنجره تاریک
در میان کتابهای کهنه
با هزار اندیشه تابناک
به همراه شماتت های همسایه
به کجا میتوان رفت
از من مپرس ای مرد ؛
با چه رنگی میخواهم دیوار خانه ا م را
که در حال ویرانی است ؛
بیارایم ؛
این یک زندگی است
زندگی که با گردی , سفید, آبی ؛ قرمز
رنگین میشود
این یک زندگی است که نابود میشود
دلم میخواهد بر آسمان یک خورشید نقاشی کنم
میخواهم هلال ماه را نقاشی کنم ؛ زرد, سرخ وسپید . ثریا / اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر