یکشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۶

روزی اگر

 

روزی اگر دگر بار

گذر کنم به بیشه زار

و گذرکنم برشاخسار زندگی

و بگذرم از نهر پر آب

دیگر نظر نکنم

بر قامت بلند سرو

دیگر ننگرم به کاسۀ گل لاله

دیگر لبخندی به غنچه گل نزنم

و دیگر زیر سایۀ درختی ننشینم

که از دستهای پربار او، لهیب سوزان

و پرحرارت دل را با بار او

فروبنشانم

این بار دگر

چشمم برقامت استوار او

و برکندۀ سنگین اوست

که چگونه می تواند آتش کاشانه ام را

گرم نگاه دارد

چشمم بسوی میوه های آبدار است

تا ببینم چگونه می تواند

زمستان سرد و طولانی زندگی

 گرسنه ام را

سیر نگاه دارد

دیگر به سبزه زار نگاه نمی کنم

دیگر به گل نمی نگرم

دشت من سفره نانی است

که با آن شکم گرسنگان را سیر می کند.

هیچ نظری موجود نیست: