چهارشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۸۵



EL Burro

روزی یک الاغ در یک دهکده پایش لغزید و افتاد درون یک چاه بدون آب. صاحب الاغ آمد دید که الاغ دارد گریه می کند و او نمی تواند خر را از چاه بیرون بکشد. پس فکری بسرش زد. با خود گفت: الاغ که پیر شده، چاه هم بدون آب وبی مصرف است.

پس اهالی ده را صدا زد و با کمک آنها خاک روی الاغ ودرون چاه ریختند. پس از مدتی که گمان می کردند که الاغ درون چاه مدفون است ناگهان اتفاق عجیبی افتاد؛ الاغ سر حال از چاه بیرون پرید! معلوم شد با هر بیل خاکی که روی الاغ و درون چاه می ریختند الاغ خودرا تکان داده و بالاتر میآمد، و به همین ترتیب بتدریج رسید به روی زمین.

نتیجه:

زندگی هم هرروز به روی ما خاکی می پاشد، انواع واقسام خاک و خاشاک. کسی می تواند بالا بیاید که با هر تکانی خاکها را از بدنش بتکاند و یک پله بالا بیاید. الاغها همیشه بما انسانها درسهای خوبی می دهند!

این متن را من از روی یک روزنامه ترجمه کرده ام.

هیچ نظری موجود نیست: