ساز خاموش
زمین وآسمان را پیمودم
و نقش خودرا بر ستاره ای بگذاشتم
آواره به هر سوی جهان شدم
تا رسیدم بتو
ناگهان (نغمه)هایت خاموشی گرفت
و در پیشگاه رهبر فقط یک نغمه شد
رفتی بر در بیگانگان نشستی
آنچنان این راه را پیمودی
تا در (معبد) او جای گرفتی
چشم من کور شد
به چشمم گفتم خاموش شو
شور و نوا تمام شد
(اشک) شد، (طوفان) شد
ناله ام موج شد، به دریا شد
ئغمه ساز دل خود شدم
عمرم در ( زخمه) ها گذشت
ناگهان زمرد و یاقوت از میان
تارها عیان گشت
بی ثمر بود هر کوششی که کردم
روزی به اشتباه گفتم:
(بهر تو فرشی گسترده ام)
(زنده ام بامید دیدارت)
و در حریم نیمه شب
به هنگام دعا
با یاد نغمه های بی هدف شاد بود دلم
امروز تار بی صدا ماند
و پود شد، دود شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر