یکشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۵

جنگل

 

دشتی سر سبز وجنگلی پر درخت

سوخت

چشم خون گرفتۀ خورشید براو  خیره ماند

درختان سبزو پر غبار بودند

مرغان کم کم از آشیانه خود گریختند

دیروز جنگلی سر سبز سوخت

آنهمه سبزی وخرمی نابود شد

ابری تیره و سیاه آسمان را پوشاند

زنان نوحه کنان از کنار جنگل

می گریختند

جنگل نابود شد و درختان نیمه سوخته

هنوز زمزمه می کردند

خاک هنوز نفس میکشید

و در نفسش بوی سم و کافور و بوی

نابودی به مشام میرسید

جویبار بر خاک می گریست

و اشک او بر چهره هزاران برگ بجا مانده

نشسته بود

در عوض بذرها سیمانی

چمن های مصنوعی ونازک

با نازک بدنان

به آنجا راه یافتند

جنگل سوخت ودرختان ناله می کردند

اربه کشان  بسرعت نفس خاک را

خاموش کردند

و زنان نیمه برهنه آغوش بروی خورشید

گشودند.

 

 یکشنبه

 

● ● ●

 

مپرس دشمن کجاست

همه جا هست

به هرکجا که نگاه کنی اورا می بینی

واو که از همه خطرناکتر است کسی است

که با مهربانی در کنار تو

ایستاده و می خواهد یار تو باشد.

 

همان روز

 

● ● ●

 

پائیز فرارسید

اما گلهای کنار پنجرۀ من شکفته اند

و درختان خیابان سر سبز وخرمند

کوه ها از دور نمایانند اما

بر قله هیچکدام برفی ننشسته

برف تنها بر تارک من نشسته

از پائیز خبری نیست

برگی بر زمین ننشسته

روزی باد غمناک پائیزی زمزمه می کرد

و از زمزمه او درختان سر تکان میدادند

اما دیر گاهی است که دیگر باد پائیزی

نمی وزد

در عوض طوفانها غوغا بپا می کنند

درختان خسته وفرسوده از تابش

بی امان آفتاب

به دورنمای آسمان می نگرند.

 

یکشنبه

هیچ نظری موجود نیست: