دگمۀ قرمز
امروز من صاحب یک پدیدۀ نوین انسانی شدم.
یک جعبه با مقدار زیادی سیم ودکمه قرمزو زرد و سبز و یک گردنبند مزین به یک نشان قرمز برای مواقع اضطراری وخواستن کمک از دکتر ونرس و آمبولانس وغیره ...
به مامور نصب گفتم: زندگی چقدر زشت وبی معنی شده؛ اینهمه تشکیلات بجای (فامیلی). سیستم جدید برده داری: جوانان را به کار می کشند وسالمندان را با این اسباب بازیها سر گرم می کنند.
زمین وکره خاکی داغ شده. آب نیست. کمبود باران وبرف و انبوه سازی بدون هیچ رویه و اسلوبی. هوا نیست. دلخوشی نیست. هوا را در بسته بندی می فروشند و آب را با قطره چکان به گلویت می فرستند.
کجاست آن هوای پاک کوهستانی و دشتهای سر سبزو خرم؟ شاید از من دورشده؛ شاید دیگران و از ما بهتران آنهارا دارند؟ خوب، در کنار یک سیستم جدید باید زندگی را به پایان رساند و فضولی هم موقوف!
پنجشنبه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر