جمعه، شهریور ۱۷، ۱۳۸۵

دگمۀ قرمز

 

امروز من صاحب یک پدیدۀ نوین انسانی شدم.

 

یک جعبه با مقدار زیادی سیم ودکمه قرمزو زرد و سبز و یک گردنبند مزین به یک نشان قرمز برای مواقع اضطراری وخواستن کمک از دکتر ونرس و آمبولانس وغیره ...

 

به مامور نصب گفتم: زندگی چقدر زشت وبی معنی شده؛ اینهمه تشکیلات بجای (فامیلی).  سیستم جدید برده داری:  جوانان را به کار می کشند وسالمندان را با این اسباب بازیها سر گرم می کنند.

زمین وکره خاکی داغ شده.  آب نیست.  کمبود باران وبرف و انبوه سازی بدون هیچ رویه و اسلوبی. هوا نیست.  دلخوشی نیست.  هوا را در بسته بندی می فروشند و آب را با قطره چکان به گلویت می فرستند.

 

کجاست آن هوای پاک کوهستانی و دشتهای سر سبزو خرم؟  شاید از من دورشده؛ شاید دیگران و از ما بهتران آنهارا دارند؟  خوب، در کنار یک سیستم جدید باید زندگی را به پایان رساند و فضولی هم موقوف!

 

پنجشنبه

هیچ نظری موجود نیست: