چهارشنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۵

کرکس پیر

 

روزی کرکس سالخورده برای فرزندانش قصه می گفت:

 

عزیزانم؛ من دیگر پیر شده ام، اما می خواهم برای شما جوانان تجربیاتم را بیادگار بگذارم.  شما می توانید خرگوش را از میان مزرعه بدزدید و بره ای کوچک را میان چنگالهای خود پنهان کرده و هنگام پرواز تعادل خود رانگاه دارید.  گاهی هم من بشما گوشت آدمیزاد داده ام.  یادتان هست چقدر لذیذ بود؟!

 

بچه های لاشخور جواب دادند:  بلی، اما چگونه میتوانیم اورا شکار کنیم؟

 

لاشخور پیر گفت: آدمیزاد سنگین است و ما نمیتوانیم اورا شکار کنیم مگر هنگامیکه مرده و یا کشته شده باشد آنگاه ما بر سرش میریزیم گوشت ها را از استخوان جدا کرده و قسمت های خوب را می خوریم.

 

بچه ها  پرسیدند: چطور میشود اورا کشت؟

 

کرکس پیرجواب داد: خودشان یکدیگر را می کشند.  ما مانند آنها نه قوۀ مکر داریم و نه شباهتی بین ما هست.  طبیعت اورا برای زنده ماندن ما ساخته و بهمین دلیل یک خوی وحشی گری در او به ودیعه گذاشته  بنا بر این به یکدیگر حمله می کنند و زد و خورد کرده پس از مقداری استفاده از آتش و سرب ودود و فریاد خاموش میشوند ...

 

آنگاه ما حمله می کنیم.

هیچ نظری موجود نیست: