کرکس پیر
روزی کرکس سالخورده برای فرزندانش قصه می گفت:
عزیزانم؛ من دیگر پیر شده ام، اما می خواهم برای شما جوانان تجربیاتم را بیادگار بگذارم. شما می توانید خرگوش را از میان مزرعه بدزدید و بره ای کوچک را میان چنگالهای خود پنهان کرده و هنگام پرواز تعادل خود رانگاه دارید. گاهی هم من بشما گوشت آدمیزاد داده ام. یادتان هست چقدر لذیذ بود؟!
بچه های لاشخور جواب دادند: بلی، اما چگونه میتوانیم اورا شکار کنیم؟
لاشخور پیر گفت: آدمیزاد سنگین است و ما نمیتوانیم اورا شکار کنیم مگر هنگامیکه مرده و یا کشته شده باشد آنگاه ما بر سرش میریزیم گوشت ها را از استخوان جدا کرده و قسمت های خوب را می خوریم.
بچه ها پرسیدند: چطور میشود اورا کشت؟
کرکس پیرجواب داد: خودشان یکدیگر را می کشند. ما مانند آنها نه قوۀ مکر داریم و نه شباهتی بین ما هست. طبیعت اورا برای زنده ماندن ما ساخته و بهمین دلیل یک خوی وحشی گری در او به ودیعه گذاشته بنا بر این به یکدیگر حمله می کنند و زد و خورد کرده پس از مقداری استفاده از آتش و سرب ودود و فریاد خاموش میشوند ...
آنگاه ما حمله می کنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر