چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۵

صدای پای باد!

 

من گوینده این اشعار را نمی شناسم؛ بریده ای در لابلای پراکنده هایم پیدا کردم و امیدوارم از اینکه بدون اجازه (صاحب اشعار) آنرا اینجا آورده ام  مرا عفو کند.

 

اهل ا یرانم

روزگارم قمر در عقرب است

تکه نانی، خرده پنیری، سر سوزن دوغی

مادری دارم بهتر از هر زن پدری

دوستانی دارم بهتر از هر دشمنی

و خدایی که شاید نزدیک بود

اما گویی رفته

خب، گرفتار است انشاءالله برمی گردد

من مسلمانم

قبله ام رو بسوی باد است

هر طرف که باد بیاید

 

من نمازم را بسویش میخوانم

من وضو با تبش نرخ طلا و دلار می گیرم

در نمازم جریان دارد پول

و دو تا سجاده

که بشکل دستمالی است که سوقات قشنگ یزد است

من نمازم را وقتی میخوانم

که به صرفه باشد

من نمازم را با دیدن چند صاحب دولت می خوانم

که بخوانند مرا در صف خود

و بگویند بمن

آفرین! تو بلدی کمی ملت را رنگ کنی

ما همه رنگرزان صبح بیست ودوی بهمن هستیم.

هیچ نظری موجود نیست: