هنر!
مجله هفتگی با عکس ( روسیو) در دستش گریۀ کنان از راه رسید. گفتم موضوع دیگر کهنه شده و تو تازه بیادت افتاده که گریه کنی؟
گفت نه دلم برا ی خودمان میسوزد. برای هنر مندان خوبی که داشتیم، همه بیصدا، فقیر و تنها در گوشه ای فراموش شده واز دنیا رفتند.
گفتم: در سرزمین ما هنر همیشه ( حرام ) بوده. فرهنگ ما با این سوی دریا ها فرق دارد. بعلاوه همیشه قدرتهایی پشت سر ( بعضی ) از هنرمندان هست که ما از آن بی خبریم. کلیسا هم کا ری به آنها ندارد. تا وقتی که ( متدین ) باشند وبچه ها را غسل تعمید بدهند و به کلیسا برسند از آنها حمایت میشود.
بغضش ترکید وگفت، نه تو نمی فهمی! من از بچگی عاشق رقص وباله بودم. صدایم هم نسبتاً خوب بود. روزی به معیت دوستی رفتم به کلاس باله مادام ( یلنا ) و اسم نوشتم. از خوشحالی روی پایم بند نبودم. رفتم خانه که پول برای تهیه لباس و کفش باله بگیرم. در عوض ما درم آن چنان کتکی بمن زد که تا ابد فراموش نمی کنم. بعد هم گفت: اگر میخواهی ج ... بشوی چرا دیگر پول می دهی!!
رفتم به کلاس پیانو وآنجا اسم نوشتم تا بلکه کمی ازغصه هایم کم شود. فردای آنروز با کتک از کلاس بیرون آمدم و دوباره شنیدم که مامان می گفت اگر می خواهی....حال نباید برای آنچه که میتوانستم داشته باشم واز من گرفتند گریه کنم؟
به عکس روسیو که درنهایت خوشبختی وزیبایی بود نگاهی انداختم وگفتم: نمیدانم والله...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر