پنجشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۸۵

برای کی؟ برای چی؟

 

ای نامهربانان، اگر گذارتان باین کوی افتاد

برایم سهمی از نان شیرین زمانه بیاورید

برایم آبی گوارا بیاورید تا منهم بتوانم

جرعه ای بنوشم

لحافی از پر مرغ سعادت با ابریشم خام

برویم بکشید تا منهم دمی بیاسایم

من خسته ام، من خسته ام

 

ای نامهربانان، اگر گذارتان باین خانۀ

متروک افتاد

برایم کمی مهربانی وام گرفته وبیاورید

به همراه چراغی که بتوانم با آن

سیاهی شب را بشکافم

و آسمان بی ستاره را تماشا کنم

 

دریای آرام درکنارم بصورت غولی سیاه

دهان باز کرده و من از آن می ترسم

از شب تاریک می ترسم

و از آن دیوار بلند

که آن سیاه پوش را با دستهای بزرگ

و دهانی شهوت آ لود

به تهیگاهم می نگرد، می ترسم

 

ایکاش  (او) یکبار، فقط یکبار

دهان باز می کرد و بمن می گفت

بیا، یا برو.

.......

هیچ نظری موجود نیست: