سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۵

عجیب است؟

 

با دوستم حرف میزدم.  باو گفتم حال آن دوستم که در لندن چندان خوش نیست و من نگرانم.

گفت: عجیب است !

 

گفتم تمام شب نخوابیدم  از سر درد، درد پشت وکمر و ریزش آب بینی و گلو درد.

گفت : عجب؟

 

گفتم  درفلان نقطه دنیا چند تصادف وحشتناک و جنگ وخون ریزی و آدم ربایی بیداد میکند.

گفت: واقعا عجیب است!

 

گفتم یک مرد از اهالی هندوستان مقیم فرانسه شصت و پنج میلییون دلار خرج عروسی دخترش کرد او صاحب یک کمپانی فولاد و اسلحه سازی است که با همان اسلحه ها هموطنان گرسنه اش را میکشند.

گفت : لا اله الی الله!

 

گفتم بطور وحشناکی تنها هستم و دلم گرفته.  دنیا حسابی دچار هرج ومرج و جنگ است. آیا بنظر تو میشود راهی پیدا کرد که کمی مردم به خودشان بیایند؟!

گفت : نمیدانم والله.

 

گفتم و گفتم، از مردن نرگس از مرگ پرنده و از کشته شدن بچه ها وبازیچه شدن آنها توسط مافیای قدرت.

گفت: عجیب است! واقعا عجیب است!!

 

گفتم اگر آن دوست نازنین بمیرد، من آخرین کسی را که درمیان دوستان واقعیم داشتم از دست خواهم داد و این برایم ناگوار است.

گفت: برایش دعا کن.

*

 

هفته بعد گفتم جنگ جهانی سوم  به گمانم شروع شده، از همان وقت که حمله به ( دوقلو ها ) انجام گرفت.  نگران هستم دارند سر باز میگیرند دلم برای جوانان بی گناه میسوزد.

گفت: نه بابا، گمان نکنم.

 

گفتم: به گمانم در نشست سران دول برنامه یکی کردن خاور میانه است و ( مسلمان نشین است ). حتی روزی اخبار ایران را من به زبان عربی از یک خانم با حجاب شنیدم.

گفت عجیب است !

 

گفتم: کم کم ما هم جزو اقلیتهای ( فارسی زبان ) خواهیم شد و سر زمین ما بکلی عرب میشود مانند سوریه ، مصر ، و لیبی وغیره.

گفت: نه بابا، گمان نکنم!

 

خلاصه همه مطالب این بود :( عجیب است )، ( نمیدانم )، (لااله الی الله ).و (گمان نمیکنم ) !

گفتم برو بابا، چه بادیوار حرف بزنم چه با تو زن.

 

 از یادداشتها ی گذشته

هیچ نظری موجود نیست: