جمعه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۳

بیستم امرداد هزارو سیصد و هشتاد و سه

ایكاش در این برهه از زمان ، كمی خودرا تغییر میدادی

دروغگوی بزرگی هستی ، برای پیشبر اهداف خود از هیچ

امری رویگردان نیستی ، هر چه باشد تو هم زائیده همان

سر زمین وحشت هستی وزیر همان سایه بزرگ شده ای .

از تو نیز خسته شدم از اینكه اینهمه سال بتو فكر كرده ام

از خودم بیزارم ، تو استاد ریاكاران هستی وبشكل همان

ابلیسی میباشی كه روحش را فروخت .

مطمئن هستم كه روزی نه چندان دور زیر خاكستر اتشی كه

به پا كردی دفن خواهی شد .

نه ازتو بیزارم ونه مهری بتو دارم ، بی تفاوت ، خوب میدانی

كه من چگونه برای “ تمیز “ و “ پاك “ بودن به چه اسانی همه

“ كثافات “ را دور میریزم . تر ا هم به دست باد سپردم .

نه دیگر مرا خواهی دید و نه من صدای ترا خواهم شنید .

انچه را هم كه بردی بتو می بخشم ، به غیر از روانم را كه

متعلق بمن نیست ،ای استاد فریبكاران .

پایان یك كابوس


هیچ نظری موجود نیست: