بیستم امرداد هزارو سیصد و هشتاد و سه
ایكاش در این برهه از زمان ، كمی خودرا تغییر میدادی
دروغگوی بزرگی هستی ، برای پیشبر اهداف خود از هیچ
امری رویگردان نیستی ، هر چه باشد تو هم زائیده همان
سر زمین وحشت هستی وزیر همان سایه بزرگ شده ای .
از تو نیز خسته شدم از اینكه اینهمه سال بتو فكر كرده ام
از خودم بیزارم ، تو استاد ریاكاران هستی وبشكل همان
ابلیسی میباشی كه روحش را فروخت .
مطمئن هستم كه روزی نه چندان دور زیر خاكستر اتشی كه
به پا كردی دفن خواهی شد .
نه ازتو بیزارم ونه مهری بتو دارم ، بی تفاوت ، خوب میدانی
كه من چگونه برای “ تمیز “ و “ پاك “ بودن به چه اسانی همه
“ كثافات “ را دور میریزم . تر ا هم به دست باد سپردم .
نه دیگر مرا خواهی دید و نه من صدای ترا خواهم شنید .
انچه را هم كه بردی بتو می بخشم ، به غیر از روانم را كه
متعلق بمن نیست ،ای استاد فریبكاران .
پایان یك كابوس
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر