پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۶

سال نو وسلامی نو

سال نو وسلامی نو

 

برای هر فردی در دنیا دو روز  در عمرش مهم است .

یکی روز تولد ش  که در روزگاران گذشته برای بزرگان اهمیت بیشتری

داشت وبرای مردمان عادی تنها یک آغاز و یک گذشت دوباره عمر !

و دیگری آغازسال جدید .

سال نو وولادت آن در هر سرزمینی برا ی ملت آن پر ارزش و شاید

تا اندازه ای مقدس هم باشد  وهنور با اینهمه بالا پاین شدن زندگیها

و سرزمین ها کسی نتوانسته است که ار کنار سال نو بی اعتنابگذرد

در اینجا ؛ نوای ناقوس ها ی کلیسا میتواند در در واقع بشارت ونوید

سال نورا بدهد.

شاید عده ای برای سال گذشته دریغ وافسوس بخورند ئ عد ه ای شاد

که سختی های کهنه را پشت سر گذ ا شته وچه بسا سال جدید برایشان

سعادتی به همراه داشته باشد !؟ .

لکن , من میل ندلرم که بر سالهای گذشته خط بطلان بکشم  وبکلی آنها

را فراموش کنم ,  هر چه بوده دست تقدیرو سر نوشت در آن دخالت

داشته است  میل ندارم که گرد نسیان بر روی آنها بنشیند.

سالهای جوانی من بهترین ا یام بودند و من در دلبستگی هایم غوطه

میخوردم  وآن کمبود کو.ته نظری و نا پختگی جوانی را به هیچ مینگرم

امروز کم وبیش هر کسی افکارش بگذشته بر میگردد وزمانی میرسد

که  از شخصیت فعلی خود بیزار و گریزان میشوند.

من آن کودکی  را که هفتاد سال بیش نامش ( فلان) بود هنوز دوست

دارم و همه دگرگونیهایش را نیز می پذیرم ؛ آن کودک امروز مادر

چند کودک دیگر است .

امروز خزانهای زیادی بر بهار زندگیم گذشته  در عوض صاحب

تجربه هایی شدم که گردش ایام  در نهادم به ودیعه گذارد.

تنهایی دلپذ یری دارم ؛ راضی وخشنود ؛ عاشق زمین سر سبز و

درختان سر به آسمان کشیده میباشم وتنها آرزویم این است که همیشه

در همین سن !! باقی بمانم ؛ نه میلی به ازدیاد ثروتم دارم ونه میلی

به زیباتر شدن ؛ همین آسایش نسبی برایم کافی است .

شاید کسانی باشند که میلی به تماشای طلوع و غروب خورشید و

آسمان آبی نسیم صبحگاهی گردش در تنهایی ولو شدن وبیکاری در

ایام تابستان ؛ سبزی وطراوت دشتها وکوهستان و در جو همه اینها

یک حظ روحانی و یک موسیقی دلپذیر را نداشته وچندان آنرا احساس

نکنند.

اما من  همه آنها را در درونم کاشته ام از دلربایی و رقص یک شمع

در جام بلورینش ؛ تا شرابی قرمز رنگ در گیلاسی تراش دار که

در پرتو شمع  هرلحظه  به رنگی در میاید , لبریز از خوشی میشوم

سال نو در این سوی جهان با زمستان شروع میشود در فصلی که

همه بیماران ضعیف  و پرندگان وخزندگان درختان کم ظرفیت

میمرند ؛ به همن دلیل من به قامت سرو و پرتو روشنایی رنگا رنگی

در ا طراف آن پخش میشود خیره میشوم در این زمان به هیچ چیز

به غیراز زندگی نمی اندیشم نه به گذشت عمر و نه به غمهای گذشته

هنوز در عمق وجودم به عشق می اندیشم !! در راهی که پیش گرفته ام

همه چیز در روی یک خط مستقیم به پیش میرود  وهیچ چیز مانع حرکت

من نمیشود  حتی عارضه های ( سالخوردگی )؛ من درچشمه پر طراوت

ترانه ها وموسیقی زندگی میکنم .

بنا برا ین در طلوع سال جدید  نیز مانند گذشته در برار پر تو روشنایی

شمع های رنگین  واوای دل انگیز موسیفی  گیلاسی دیگر به سلامتی

همه مینوشم و به دوستانم و همه عزیران که به من مهر داشتند سال نو

را تبریک میگویم .

 

با آروزی سلامتی برای همه

ثریا / اسپانیا

 

ژانویه دوهزارو هشت

 

 

 

 

 

 

پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۶

یلدا

یلدا

 

ای شب دیرین

یلدای بلندم

نمیخواهم که نام ترا

پنهان بر لب آرم

بدین امیدم که روزی

نامت را بر آسمان بنگارم

 

یلدای همه مبارک و همه شبهای خوش

چنان یلدا بلند باشد.

 

ثریا

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

سفر کرده

سفر کرده

 

شاد زی ؛ ای مرد سفر کرده

از تف سموم ( شهر ری) حذرکرده

بسپرده رهی درازناک .و خطیر !!

از رخنه " آمل و نور وکجور" گذر کرده

صد نقش بدیع وزیبا دیده

از دامن ابر سیه سر بدر کرده

تا وارهد  اندکی ز شعرو شور

آهنگ سواحل ( خزر ) کرده

گاهی به کنار گهی به میان

عشوه و عشوه گری در عالم هنر کرده

ان موج بین  که این عفریت را

در دامن خود جلوه گر کرده

جز سخن تلخ وریا نگفته حرفی

هر لحظه بگونه ای دگر عمل کرده

 

...........

 

پرنده ؛ عشق پرواز را

به طوطیان آموخت

مرغان دگری با حیرت آوازی سردادند

آوازی بلند

در لابلای شاخه ها

در هیبت جنگل

آواز آنها

پیچید در گوش باد

باد ؛ هجوم برد بر برگها

برگها از لرزش شب خزان

فرو ریختند

......

 

 

 

جمعه، آذر ۲۳، ۱۳۸۶

شیرین یا تلخ

شیرین یا تلخ

 

نمی دانم شیرین میروم یا تلخ

بغضی در گلو ؛ یا

خنده ای خفه در سینه ؟

در این فضای بسته وتاریک

با پرده های همیشه فروافتاده

کمتر با همسایگانم ؛ سخنی بود

آنچنان بکار خود مشغول بودند

که گویی مرا نمی دیدند

من ! یک انسان !!

در برا بر در ورودی

سرد وخشک

سلام ؛ سلام ؛

کسی نبود که آشناباشد

و کسی نبود که اورا بشناسم

سر به پایین

غمگین وخسته

در این فضای بسته

چشم به راه کسی

که میدانستم هیچگاه نخواهد آمد

نمیدانم شیرن میروم یاتلخ!

از کنار شما بیهودگان

که با چشمان شیشه ای

همه فاجعه هارا آسان وساده

میپندارید

و همه سادگی هارا یک فاجعه

پنجره ام رو به کوچه باز میشد

و من بانتظار قامت بلند او

نگاه میکردم به دوردستها

انتظار شگرفی بود

بجای انسا ن

سگهای کوچه به همراه همسرانشان

در پیاده رو ها ( گل)

میکاشتند

و راهی جز به گنداب  آن گذر نبود .

 

 

22/11/07

ثریا / اسپانیا

یکشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۶

برای زهرای نادیده

برای زهرای نادیده

 

پرسش  بیهوده ای بود

پرسیدم  ای نا آشنا ؛ که نگاهت بامن آشناست

تو کیستی؟

پاسخ داد :

بیگانه ای نا آشنا

من ستاره گمشده

در یک آسمان تاریک .

 

چرا خودکشی ؟  او کشته شده  ؛ قبل از آنکه

معنی کامل زندگی خودر ا بفهمد ؛ چه نسلی

دارد میمیرد ؟

چگونه باید فریاد کشید ؟ بدبختانه این نسل زاده

دوران ننگ ونکبت  میباشد ؛ باید خطرناکترین

مرحله تاریخ جامعه خود را پشت سر بگذارد  تا

سر انجام به مقصود نهایی برسد.

نسل کنونی ؛ نسل جدید , با دستهای ظریف

و اندیشه های ظریفتری و یا خفته در رویا آیا

میتواند جامعه را دگر گون کند ؟

آیا میتواند با نگاهی به گذشته نه چندان دور

بیاندازد و به کاووش خود ادامه دهدو از نو بنای

تازه ای را روی ویرانه ها بسازد ؟ .

عمر هم کتابها را سوزاند ؛ اما زندگی ادامه یافت

با از بین بردن میراث گذشته و بدون پشتوانه فرهنگی

هیچ ملتی به جاودانی نخواهد رسید ؛ امروز در

بعضی از کتب چیزهایی بچشم میخورد که باعث

شرمساری است ؛ دشمن ها شخصی نیستند

اجتماعی میباشند ؛ باید با گذشته پیوند خورد

زهرا ؛ وزهرا ها زنده خواهند ماند و شرم وروسیاهی

بر پیشانی کسانی می نشیند که به اندک مایه ای

خود را میفروشند .

....

هر بیت شعر ؛ طنابی است بر گردنم

هر خطی ؛ گلویم را می فشارد

من ناظر رقص نامردمیهاو نامرادیها میباشم

هر سخنی ؛ سر ب داغی است

که در گلویم جاری میشود

من به جذبه پندار

آنچه را که داشتم ؛ باختم

حال شرمسار از خویش

با دو همزاد ؛ پیوند خورده

با دو همدرد

و راز قصه های شبانه ام ؛ هر شب

بانگ سنگینی ؛ چنان آهنین میخی

بر مغزم میکوبد

چگونه  میتوان در انتظار یک

 ترانه گوش نواز

دل به رویا سپرد ؟

من نه سپیدم ؛ نه سیاهم , نه زردم و نه سرخ

نه نقش پلیدی بر دامن یک تباهی

من سرود عشقم

من گریزم

و تو ای مر د روسپی پست

که بردی به تاراجم

چهره پنهان کن

که این شام تیره وتار

به صبحی باشکوه ؛ تبدیل میشود

 

یکشنبه 4/11/02

 

 

 

 

 

 

سه‌شنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۶

میخواهم رییس جمهور شوم

میخواهم رییس جمهور شوم

 

چرا که نه! میدانم که اول باید وکیل شوم کرسی داشته باشم

سناتور شوم و بعد حوزه انتخاب را بیابم و....

مهم نیست ؛ اینها همه درست میشود, ناگهان دکتر میشوم ؛

پروفسور میشوم ؛ اصلا از روز اول از شکم مادر من برای

سیاست به دنیا آمده ام ! من رییس جمهور به دنیا آمده ام

در حال حاضر باید بفکر کشوری باشم که میخواهم بر آن

حاکم شوم ؟!/

شهر هایی که در اثر بعضی عوامل از چهار گوش واز عرض

و طول بدون هیچ نقشه و شکل هندسی و پیش بینی های مربوط

به شهر سازی ؛ درازو پهن میشوند و سیل اتومبیل هاو صنایع

سبک وسنگین در آنها جاری میشود مرا بفکر ا ین اندخت که

منهم بروم خود را کاندیدای یکی از این شهر ها بکنم ؛ اول باید

بفکر حزب وحوزه سیاسی باشم ؛ مهم نیست ویکی خانم کمکم

میکند ؛

ویکی که اسم ا صلی او ( ربابه ) بوده پس از مهاجرت به خارجه

نامش را عوض کرد و شد ویکی ( شاید از ویکی پدیا) الهام گرفته

او خواهران وبرادارانش همه تغییر نام و چه بسا ( فامیل) دادند

او همه را میشناسد ؛ در رژیم گذشته با خانواده شاه مرحوم فامیل

بوده و سپس قوم خویش مرحوم امام راحل شد ودوست جان حانی

خواهر قطب زاده وحسابی انقلا بی شد ؛ بعئ از مدتی دوباره

بر گشت بسوی شاه خائن ! برایش سفره ابوالفضل انداخت هر شب

جمعه برایش حلوا میپخت خلاصه یک دل نه صد دل جانه باحته

شاه شد .

او همه اشراف و بزرگان را میشناسد و میشناخته حال میدانم که او

از من تجربه بیشتری دارد فقط چون دیابتیک است ممکن است گاهی

غش کند بعد هم سن او بالای هشتاد سال است و برای ریاست جمهوری

جوانتر میخواهند ؛ !!!  خوب چون او با غذرا خانم دوست است و عذرا

خانم هم همسر یک سرمایه دار و از فامیل بزرگی میباشد ؛ بنا براین

مقداری از اشکالات رفع میشود !! .

اول باید ببینیم کدام کشور را باید برای خود برگزینیم ؟ باید کشوری

را انتخاب کنیم که درا ثر اشتباهات  وسیستم اقتصادی غلط رو به

ورشکستگی میرود ؛ خوب اینجا ما میتوانیم دلالها وپا اندازهای

اقتصادی را که ماشاءاله تعداشان کم نیست پیدا کنیم و دست بکار شویم

دلالهای یکشبه پولدارشده ؛ چاچول بازها و دهاتی هایی که یکشبه

سرمایه دارشدند ؛ چه بسا شهری را پیدا کنیم که دارد از یک کشور

جدا میشود ؛ خوب باید شروع کنیم ؛ تا دیر نشده باید کاررا فیصله

دادحال که همه زنان دنیا رو به سیاست آورده و میخواهند پا جای

پای ( اویتای ) مرحوم بگذارند ؛ چرا ما از قافله عقب بمانیم ؛

عذرا خانم همسر یکی از سرمایه داران است ؛

کبرا خانم خواهرش هم جاری اوست و هم خواهرش !

زهرا خانم خواهر زاده برادر شوهر قبلی عذرا خانم است

فاطمه خانم همسر برادر شوهر قبلی زهرا خانم است

حسین خان داماد شوهر اول عذرا خانم است

احمد علی خان پدر زن داماد بنی یعقوب و شوهر فاطمه خانم است

و....

نه ! اینطوری حوا س همه پرت میشود ؛ تنها میخواهم بگویم که

این خانوداه های محترم همه زحمتکش بوده گیوه هار ورمالیده

کمر بند هارا سفت کرده و سخت کار کرده اند ؛

درون سطل های آشغال ؛ در بازار کهنه فروشان ؛ همه جا همه

چیزی ر ا خریدند وجمع کردند وبسته بندی نموده به کشتی ها فرستادند

و چند ماه بعد عدلهای بزگ لباس وکفش و حوله واسباب بازی و غیره

را تحویل گرفتند و خوب تجارت همین است میدهی ومیگیری !!

خانواده عذرا خانم هم اینگونه پولدار شدند حال من میتوانم زیر نقوذ

این سرمایه دار بزرگ و با کمک ویکی خانم باتجربه صندوقهای آراء

را روی میز بگذارم ؛

ملت همیشه درصحنه هم که به دنبال چیز نو وجدیدی میگردند بخصوص

طایقه نسوان حسابی از من حمایت خواهند کرد ؛ قبلا باید یک هو.اپیما

یک اتومبیل ضد گلوله و یک هلی کوپتر ومقدار زیادی گونی وکیسه

آماده کنم تا به مو قع فلنگ را ببندم ؛

آ ه یادم رفت ؛ دوست سیاستمدار هم دارم تادلتان بخواهد آنها بمن

درس سیاست میدهند ؛ فقط اشکال کار اینست که موهای سر من

کم پشت و کوتاه میباشند ؛ عیبی ندارد خدا پدر گلاه گیس هارا رحمت

کند ؛ چند عدد در رنگهای مختلف میخرم و یک عینک مکش مرگ ما

و مقدار ی عور وادا و لوندی و لبان قلوه ای ماتیک مالیده را کج و کوله

میکنم ؛ حال نه تنها مردان بلکه زنان نیز آب از چک وچانه شان راه

 

می افتد ؛

آقای ملتهای شریف و دانا که راه وروش دموکراسی را فراگرفته اید!!

راه را درست بروید؛ من آمده ا م ؛ وای ؛ وای ؛ من آمده ام ؛ همه به صف

و بیایید بمن رای بدهید ؛ من نمیدانم چه کاری باید برای شما بکنم ؟!

دیگران  میکنند ! شما مرا برکرسی بنشانید تا منهم شمارا به آسمان بفرستم

آن صندوقهایی را که محتوی آ رای شماست ؛ ناگهان معدوم میشوند !

و صندوقی که نام من در آن بجا مانده جای آنها را میگیرد ؛ شما کاری

نداشته باشید ؛ خوب نیست در کار بزرگتران دخالت کنید ؛ شما فقط

رای بدهید ؛ همین بعد من میشوم ؛ رییس جمهور !!!  هان ؛ ؟

چطور است ؟ ایده ام را می پسندید؟؟؟1

باعشق فراوان ؛ رییس جمهور آینده شما و یا دیگران !!!

 

دوشنبه