پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۶

یلدا

یلدا

 

ای شب دیرین

یلدای بلندم

نمیخواهم که نام ترا

پنهان بر لب آرم

بدین امیدم که روزی

نامت را بر آسمان بنگارم

 

یلدای همه مبارک و همه شبهای خوش

چنان یلدا بلند باشد.

 

ثریا

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

سفر کرده

سفر کرده

 

شاد زی ؛ ای مرد سفر کرده

از تف سموم ( شهر ری) حذرکرده

بسپرده رهی درازناک .و خطیر !!

از رخنه " آمل و نور وکجور" گذر کرده

صد نقش بدیع وزیبا دیده

از دامن ابر سیه سر بدر کرده

تا وارهد  اندکی ز شعرو شور

آهنگ سواحل ( خزر ) کرده

گاهی به کنار گهی به میان

عشوه و عشوه گری در عالم هنر کرده

ان موج بین  که این عفریت را

در دامن خود جلوه گر کرده

جز سخن تلخ وریا نگفته حرفی

هر لحظه بگونه ای دگر عمل کرده

 

...........

 

پرنده ؛ عشق پرواز را

به طوطیان آموخت

مرغان دگری با حیرت آوازی سردادند

آوازی بلند

در لابلای شاخه ها

در هیبت جنگل

آواز آنها

پیچید در گوش باد

باد ؛ هجوم برد بر برگها

برگها از لرزش شب خزان

فرو ریختند

......

 

 

 

جمعه، آذر ۲۳، ۱۳۸۶

شیرین یا تلخ

شیرین یا تلخ

 

نمی دانم شیرین میروم یا تلخ

بغضی در گلو ؛ یا

خنده ای خفه در سینه ؟

در این فضای بسته وتاریک

با پرده های همیشه فروافتاده

کمتر با همسایگانم ؛ سخنی بود

آنچنان بکار خود مشغول بودند

که گویی مرا نمی دیدند

من ! یک انسان !!

در برا بر در ورودی

سرد وخشک

سلام ؛ سلام ؛

کسی نبود که آشناباشد

و کسی نبود که اورا بشناسم

سر به پایین

غمگین وخسته

در این فضای بسته

چشم به راه کسی

که میدانستم هیچگاه نخواهد آمد

نمیدانم شیرن میروم یاتلخ!

از کنار شما بیهودگان

که با چشمان شیشه ای

همه فاجعه هارا آسان وساده

میپندارید

و همه سادگی هارا یک فاجعه

پنجره ام رو به کوچه باز میشد

و من بانتظار قامت بلند او

نگاه میکردم به دوردستها

انتظار شگرفی بود

بجای انسا ن

سگهای کوچه به همراه همسرانشان

در پیاده رو ها ( گل)

میکاشتند

و راهی جز به گنداب  آن گذر نبود .

 

 

22/11/07

ثریا / اسپانیا

سه‌شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۶

غوغای جا به جایی

غوغای جا به جایی !

 

انبوه کارتن ها ی مقوایی

محتوی اعتقادات  بی پایه

انبوه آلبوم هابا عکسهای رنگ پریده

زرد شده خاک زمانه را بخود

گرفته ؛ خاطرات جوا نی پدر

و پیری مادر

انبوه بسته های کاغذی ؛

نامه های عاشقانه  !

خطابه ها ؛ لغز ها

انبوه کارت پستا لهای یادگاری

از مردان دوست داشتنی

کتاب های جناب سارتر

پیر خرابات

و....و ....و

نامه های هنوز باز نشده

و آینه های غبار گرفته ؛ خسته

بانتظار آنکه غبارشان را پاک کنم

یاران قدیمی ؛ شرمنده  خود

خنجر را پشت سر پنهان کرده

و من میروم

به همان تکرار همیشگی

چشمانم را به دهانه کمد دوختم

احساس کردم  کمد دچار تهوع شده

و کتاب استفراغ میکند !!!!

 

این نوشته در میان غوغای اسباب کشی در تاریخ ماه نوامبر

از مغزی که در یک سر گیجه زیر ورومیشد ؛ نوشتم

ثریا

 

 

چهارشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۶

ستاره

ستاره

 

عمو محمود میگفت:

هر انسلنی با ستاره ای به دنیا میآید

من برای هر ستاره ای که خاموش میشد ؛

میگریستم

و به دنبال ستاره خود بودم

اورا دیدم ؛ تنها ؛ درگوشه ای سوسو میزد

نامش ....

ستاره پروین بود ؛ ستاره تنها

........

دارم بسته بندی میکنم

همه آدمها را

که درون کتابهایشان ؛ زندگی میکردند

آ دمهای تاریخی ؛

آدمهای سنگی ؛

آدمهای مهربان

عاشقان دیروز

شاعران پریروز و بردگان امروز

مردگان نیز ؛

بانواری پهن و کلفت ؛ بسته بندی شدند

مانند ماهی مرده درون قوطی های حلبی

دیگر درس و مشقم تمام شد

شب شیشه ای کانالهایش را بست

ماه مصنوعی پنهان شد

و من .....

در ابراز مراتب عشثم به این آدمها

که روزی جواهرات گرانبهای من بودند

خاموش نشستم

و بایک قلم قرمز نوشتم :

( همیشه بسته بماند )

 

ثریا / اسپانیا

 

دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

مالاگین

مالاگین

 

ای مرد ؛

تو از کدام قایق فرود آمدی ؟

چه راهی را طی کرده ای

راهی خوب ؟

آیاعبور از دریا را میدانی

ای مرد

بندر ( مالاگا) پر از قایق است

تو از کدام یک فرود آمدی

تا برتارک  دخت من نشستی

به چه می اندیشی

تو آه های مرا نمیشناسی

تو معنی زخم ها را نمیدانی

تو تنها به باغ پرا ز لیمو

میاندیشی

به چه میاندیشی

تو دریارا فراموش کردی

ای مرد

من راهی طولانی را طی کرده ام

تا ... اورا به دست تو سپردم

میخواهم گریه کنم

تو معنی گریه مرا نمیفهمی

من جویای راز دنیای خویشم

ای مرد

میخواهم روح انسانی خودرا بیابم

آیا تو صدای نبض درد آلود مرا میشنوی؟

نه!

تنها به قا یقی در بندر نگاه کن

که خود از آن پایین آمدی

 

 

ما لاگا    ثریا / اسپا نیا

نوامبر 2007-11-06