سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۴

سه شنبه
امروز صبح بی بی سی وورلد نیوز از قول ایرانیهای
مقیم لوس انجلس امریكا میگفت كه : ایرانیها هم
یك دموكراسی میخواهند نظیر غرب مثلا اروپا یا
امریكا ، نمیدانم چرا ناگهان بیاداین شعر مرحوم خانم
پروین اعتصامی افتادم كه در باره یك كودك یتیم انرا
سروده بود :
دی كودكی كوزه ای شكست و گریست
كه مرا پای خانه رفتن نیست
با خودم گفتم كه همه ما همان كودك یتیم هستیم كه كوزه
هایمان را شكسته و در پای ان زار میزنیم وطلب كمك از
این و ان داریم .
ما دموكراسی هدیه اقایان را نمیخواهیم لزومی ندارد كه ما
قیم داشته باشیم بردن ازادی و دموكراسی را بعنوان نمونه در
عراق دیدیم چپاوول خانه ها بانكها و موزه هاسپس تجاوز به
مردان وزنان بی پناه حال زیر دهانشان مزه كرده ایران عراق نیست
ایران عرب نیست ایران ایران ماست واگر قرار باشد چیزی عوض
شود در خود سر زمین نیروی كافی هست ما دمو كراسی و ازادی
اقایان رانمیخواهیم كه در ان سكس ازاد مصرف مواد مخدر ازاد و
ازهمه مهمتر دست پلیس امنیتی برای هر كاری حتی كشتن جوانان
بیگناه ازاد باشد ،
عراق نمو نه شرم اوری است ولكه ننگی بر پیشانی اقایان ،
چرا ما همیشه چشم به راه كمك دیگران نشسته ایم مگر خود دست
یا پا یا مغز نداریم ما ملت محروم كشیده ای نیستیم ایرانی هویت
دارد و اگر در بین انهاچند ژیگلو ماب پیدا شدند كه تن بفروش
خود و خانه را دادند انها یقینااز مانیستند ایرانی نیستند.

دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۴

تقدیم به :
میم میم بمناسبت سالروز مرگ او
\\\\او ان مرد استعداد فراوانی داشت تا با دستهای
خود ماهروترین زنان را بسوی خود بكشد ،
مردی بود مهربان دلربا كه به اسانی دل میسپرد
و هیچ كمبودی در عشق نداشت با ظرافت اندیشه
ونیكدلی ارام خود به راحتی از عشق بهره می برد
و به راحتی پیوند را میبرید بدون انكه ذره ای از
تلخكامی در ته جام خود یا معشوقه هایش بگذارد .
خیلی جوان بود كه با یكزن نسبتا ثروتمند ازدواج كرد
كه اورا میپرستید واو هم در مقابل به او ارج میگذاشت
و با داشتن چند فرزند زیبا و تندرست و شاد زندگیش
بدون هیچتشویش یا عارضه ای میگذشت ،یك سعادت
ویك خوشبختی مدام . «بد بختی و گناه متعلق به كسانی
است كه نمیدانند چگونه رفتار كنند » او یك بی تفاوتی
بزرگی نسبت به تمام مردم دنیا داشت اما چنان این خودخواهی
ساده دلانه بود كه كمتر مو جب ازردگی خاطر میشد .
همیشه قلب او میهمانی داشت و بقول خودش هیچگاه نمی
گذاشت كه در دلش خلایی بهه وجود اید شاید همین امر
باعث شادی طاهری و درخشش چشمانش بود .
یاد او گرامی و روانش شاد باد
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\همان روز
و اما ان زن ، او بیشتر از ان تنها بودكه بتواند
با امكانات خویش به یك خوشبختی كوچك نایل
شود و بیشتر از ان خاكی بود كه چشمداشت به كمك
دیگران داشته باشد او در یك حالت عاطفی بود كه
سخت دچار دلشوره و اشوبش كرده بود میان او و دیگری
در چنان موقعیت و سن وسال نمیشد از یك عشق بزرگ
سخن گفت دوستی هم كافی نبود احساسی بود كه در هیچ
واژه ای نمیگنجد اما او میل داشت كه انرا نگاه دارد این
حق رابه خود میداد او مادر بود و مدار زندگی اش پیموده
شده اواینك به بچه ها تعلق داشت اما صمیمانه بایداعتراف
كرد كه احساساتش هنوزبه راه خود ادامه میدادند هنوز بسیار
سالها مانده بود كه مدار زندگی و احساس خودرا ببندد.
خانواده اش او رابه هیچ نحوی در خود فرو نمیبرد او خود یك
در یك مدار مستقل میزیست محبت به فرزندان هر چقدر هم
صادقانه باشد اما انهادنیای جدای را طی میكردند او فقط
یك میهمان مهربان یك پرستار وظیفه شناس بود كه در كنار
انها میزیست وای كه بالارفتن سن بدترین چیزی است كه بقیه
بخصوص اطرافیان نمیتوانند ببخشند بلی در زیر موهایی كه
میروند تا سپید شوند یك مغز بیست ساله باشد و در سینه یك
قلب جوان واو كم كم باین اشوب درونی پایان داد .

یکشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۸۴

یكشنبه
جان اف كندی :
پیروزی ها همه پدر دارند اما شكست ها همه یتیمند
دنیا دنبال كدام پیروزی است دنبال كدام حقیقت در
واقع پیروزی دیگر وجود ندارد چرا كه حقیقت از میان
رفته چیز یكه واقیت ندارد بنا بر این حقیقی نیست
اربابان و گردانندگان سیاست خیلی زیاد در انچه كه
حقیقی بود دست بردند دیگر چیزی بنام درستكاری
و مراعات كه منجر به واقیعت میشد وجود ندارد و
لطمه بزرگی به بشریت وارد امده زمین زیر پاهای ما
میلزد و بشررو بنابودی است جهان واقعی در دست مشتی
نشحوار كننده میباشد كه گذشتگانشان خوب چریده اند
در حال حاضر سر نوشت ما در دست مشتی بی خرد استذ
كه پیروزی ناگهانی انها را غا فلگیر كرده انها قادر نیستند
برای انسانها كاری انجام دهند انها فقط اقتصاد دنیا را
زیرورو كردند ثروتهای باداورده و بی فایده در میان دو قطب
ورشكسته كه تنها ویرانی مادر زمین را به ارمغان اورد .
بوی جنگ بوی نیستی به مشام میرسد همه در تدارك جنگ
هستند ظاهرا سر خود زیر لاك ان سازمانهای مسخره و شرم
اوری بنام سازمان ملل حقوق بشر خلع صلاح و غیره پنهان
ساخته اما درنهان در صدد جمع اوری بودجه های هنگفتی برای
تكمیل ابزار جنگ میباشند دیگر ملت بزرگی پیدا نخواهد شد
كه در راه ازادی سر زمینش خود را قربانی سازد حتی ان سر زمین
پیشرو كه روزی نماد گسیختن زنجیر استبداد بود قادر نیست كه
بپاخیزد .
هر انچه كه مایه زندگی یك انسان و حق اوست از دست او ربوده
شده و خون همه جوانان در راه ویرانگری بباد میرود در سر زمینی
كه گرسنگی و بیماری بیداد میكند مزارع گندم به اتش كشیده
میشود مردم نیز بیشتر از ان بی حس و بی تفاووت شده اند كه
فریادی بلند كنند همین قدر بودجه ای برای خرید از فروشگاههای
چند ملیتی واشغالهای بسته بندی شده بعنوان غذای روز در كیسه
داشته باشند و سر گرمیشان عكسهای شرم اورزنان و مردان لخت
و كنجكاوی در زندگی تهوع اور خصوصی انها برایشان كافی است
در این نین میرزا بنویس هاو اندیشمندان خود فروخته از پیش میروند
تا دوباره خودرا برای فروش جدیدی اماده سازند هر كه پول بیشتری
بپردازد بزرگتر قلمداد خواهد شد .
بلی دنیا روی طلا وخون بنا شده بیخود نیست كه همه نشیمنگاههای
اقایان با اطلس و مخمل قرمز و چوب طلایی درست شده است .

چهارشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۴

سه شنبه روز سنت والنتاین
بر تو درود میفرستم ای عشق
بر لبانت بوسه میزنم ای عشق
تو از خون منی در رگهای من
بر لبانت بوسه میزنم ای عشق
تو یی كه تا ابد دوست میدارم
تویی كه از من مرا ساختی
بر لبانت بوسه میزنم ای عشق
روز های سرد روزها بارانی
روی غبار ایینه روی پلك بسته
شب روی عقربه ها گم شده ساعت
با تو همراهم ای عشق
بر لبانت بوسه میزم ای عشق
تو نه تحمل ستم ونه توهین را داری
برایت ترانه میسرایم ای عشق
تو خواب خوشبختی هستی
تو زمین و اسمان را میپیمایی
بر لبانت بوسه میزنم ای عشق
تو ازادی را دیده ای و من باتو همراه
بودم ای عشق روی خاموشی دریا
روی پلك بسته شب بر لبانت بوسه میزنم
ای عشق بر لبانت بوسه میزنم ای عشق

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۴

سه شنبه

دیشب یك گفتگوی تلفنی با او داشتم از حالم پرسید

گفتم كه : خیلی خیلی خسته ام فكر میكنم دیگر

نمیشود در این دنیا زندگی كرد ، دنیایی كه بی فكری ها

بی عدالتی ها انرا به با غارت داده است و مردم همه

بفكر انتقام هستند و به روی همه فضیلت ها احساس و

امیدواری ها تف می اندازند ، دیگر به همه چیز شك دارم

نمیتوانم فریب كلمات گذشته گان را بخورم در عین حال از

من ساخته نیست كه : “ همه چیز رابه دور بریزم “ شاید

برای عده ای این كار اسان باشد ،

دیگر به هیچ نیرویی نمیتوانم تكیه كنم خواه ایمان باشد یا

اخلا ق و یا هر چیز دیگری مگر انكه سرم را در ان فرو برده

و بو بكشم و ببینم كه انرا با “ زهر “ الوده نكرده باشند .

به هر كجا نگاه میكنم می بینم كه همه در تدارك اینده هستند

كدام اینده با كدام اسب تیز رو میخواهید بتازید تا اینده را

در بغل گرفته تاخت كنید چگونه میخواهید از همه موانع

بگذرید همه در خندق بی تفاووتی غلطیده ایم قدیمی ها میدان

را خالی كردند و امروزیها چیزی در چنته شان نیست چه كسی

راالگو بسازند با كدام كلام وبا كدام اندیشه و كدام جرئت

گفت فردا سری به دكتر بزن من دوباره فردا شب زنگ میزنم .

\\\\\\\\\\

دوشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۴

ژانویه دوهزارو شش

دوست من ایا مرا دوست میداری

/////////////////////،،

میگویند هنگامیكه ایمان از دست برود روحی كه

قوی و نیرومند است میرود تا ایمان دیگری را بنا

و بنیاد نهد و میتواند اشیانه خودرا از نو بسازد .

اما هنگامیكه روح نابود شود دیگر همه چیزنابود

میگردد .

من شكست خوردم و از امروز همه اسلحه های خود

را زمین گذاشته و تسلیم میشوم ،

ان فداكاریها ان اغوش مهربان وروح خودرا رها كرده

و دستها را به علامت تسلیم محض بالا میبرم .

اندیشه ام دیگر ازمن پیروی نمیكند و قلبم ساكت است

من شكست خودرا پذیرفتم و ایا این كافی نیست .

همه رویاهای من یك قطه یخ بودند كه در هرم طبیعت

نابود شدند .. طبیعت انهارا بر ضد من بكار گرفت

امروز میتوانم به راحتی بگویم كه من شكست خوردم

كسی كه عادتكرده بود تنها به جنگ زندگی برود و اگر

دچار شكست شد دوباره بپا خیزد و راه خودرا ادامه دهد

نه سر زنش خار مغیلان ونه تلخی نا كامیها اورا از پا

نیاندازد ..... و امروز حتا توانایی انرا ندارم كه روی پا

بایستم ،منكه انهمه خودراپر قدرت میپنداشتم دیگر

نمیتوانم بنشینم و شرم اور است كه بانتظار نوازش دیگران

باشم نمیدانم ایا در زنگیم كاری كرده ام كه مرا دوست بدارند

امروز به یك “ دوست “ نیازمندم نه ازراه ترحم و نیكدلی و از

راه مهربانی من از ترحم بیزارم میل ندارم كه تحقیر شوم و نمی

خواهم كه فریب بخورم فریبخورده روزگارم ودیگر میلی به

خودفریبی ندارم ،دنیا خیلی زشت است و من خیلی دیر باین زشتی

پی بردم همیشه گمان میكردم كه افسار سرنوشت را در دست دارم

واونمیتواند بر من پیروز شود اما این فقط یك فریب بود حتی در

فداكاری هایم نیز فریب خوردم زندگی خود یك فریب است .من نه

با چشمانم بلكه با دلم به همه نزدیك میشدم دلم میخواست كه همه را

در اغوشم بفشارم و بر سر همه بوسه بزنم همه دنیا فرزندان من بودند

و.. امروز بازوان ناتوانم را به علامت تسلیم پایین میاورم و اعتراف

میكنم كه تا سر حد نابودی شكست خوردم . پایان قصه هایم