میم میم بمناسبت سالروز مرگ او
\\\\او ان مرد استعداد فراوانی داشت تا با دستهای
خود ماهروترین زنان را بسوی خود بكشد ،
مردی بود مهربان دلربا كه به اسانی دل میسپرد
و هیچ كمبودی در عشق نداشت با ظرافت اندیشه
ونیكدلی ارام خود به راحتی از عشق بهره می برد
و به راحتی پیوند را میبرید بدون انكه ذره ای از
تلخكامی در ته جام خود یا معشوقه هایش بگذارد .
خیلی جوان بود كه با یكزن نسبتا ثروتمند ازدواج كرد
كه اورا میپرستید واو هم در مقابل به او ارج میگذاشت
و با داشتن چند فرزند زیبا و تندرست و شاد زندگیش
بدون هیچتشویش یا عارضه ای میگذشت ،یك سعادت
ویك خوشبختی مدام . «بد بختی و گناه متعلق به كسانی
است كه نمیدانند چگونه رفتار كنند » او یك بی تفاوتی
بزرگی نسبت به تمام مردم دنیا داشت اما چنان این خودخواهی
ساده دلانه بود كه كمتر مو جب ازردگی خاطر میشد .
همیشه قلب او میهمانی داشت و بقول خودش هیچگاه نمی
گذاشت كه در دلش خلایی بهه وجود اید شاید همین امر
باعث شادی طاهری و درخشش چشمانش بود .
یاد او گرامی و روانش شاد باد
\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\\همان روز
و اما ان زن ، او بیشتر از ان تنها بودكه بتواند
با امكانات خویش به یك خوشبختی كوچك نایل
شود و بیشتر از ان خاكی بود كه چشمداشت به كمك
دیگران داشته باشد او در یك حالت عاطفی بود كه
سخت دچار دلشوره و اشوبش كرده بود میان او و دیگری
در چنان موقعیت و سن وسال نمیشد از یك عشق بزرگ
سخن گفت دوستی هم كافی نبود احساسی بود كه در هیچ
واژه ای نمیگنجد اما او میل داشت كه انرا نگاه دارد این
حق رابه خود میداد او مادر بود و مدار زندگی اش پیموده
شده اواینك به بچه ها تعلق داشت اما صمیمانه بایداعتراف
كرد كه احساساتش هنوزبه راه خود ادامه میدادند هنوز بسیار
سالها مانده بود كه مدار زندگی و احساس خودرا ببندد.
خانواده اش او رابه هیچ نحوی در خود فرو نمیبرد او خود یك
در یك مدار مستقل میزیست محبت به فرزندان هر چقدر هم
صادقانه باشد اما انهادنیای جدای را طی میكردند او فقط
یك میهمان مهربان یك پرستار وظیفه شناس بود كه در كنار
انها میزیست وای كه بالارفتن سن بدترین چیزی است كه بقیه
بخصوص اطرافیان نمیتوانند ببخشند بلی در زیر موهایی كه
میروند تا سپید شوند یك مغز بیست ساله باشد و در سینه یك
قلب جوان واو كم كم باین اشوب درونی پایان داد .