یک نامه محرمانه ! برای دخترم !
ثریا ایرانمنش " اسپانیا
دخترعزیزم ! چند روز دیگر سالروز تولد توست تو مروز صاحب فرزندانی شده ای ودرست تربیت کرده ای قدرتی مافوق قدرتها در تو میبنیم همانکه خودم داشتم وآنرا ازدست .دادم حال خودم را درتو میبینم .
زاد روز تو مصادف است با اشنایی من با پدرت تنها با دوسال فاصله من عاشق اوبودم بیخبر از آنچه که در درون او وخانواده اش میگذرد میگویند عشق کور است من کور وکر ولال بودم نصایح اطرافیان بگوشم فرو نمیرفت او زنی درخارج داشت که میرفت تا اورا مطلقه کند چرا آن زن هم دیوانه شده وسر وکارش به تیمارستان کشیده بود خوشبختانه او سر زمینی و وخانه ای ومادری وبرادری داشت که پناه ببرد اما پدر تو پشت مرا بکلی خالی کرد .
من از خانواد ه او بیخبر بودم پسر یک حاجی بازاری بود دو برادر دیگر هم داشت بازنهایشان درهمان خانه درکنار حاجی زندگی میکردند اما هنگامی که با من عر وسی کرد مرا جدا ساخت خانه امرا بکی ویران کرد اثاثیه انرا پخش کرد وبا چند تکه اثاث کهنه دست دوم که خودش داشت در یک اپارتمان دربالاترین ساختما با پنجاه دوپله مرا نشاند .وخواهرانش را به اسبانی من میگماشت .
هر شب مست ولایقل بخانه میامد فحاشی میکرد من سر تو حامله بودم کاری از دستم ساخته نبود تنها پسر /کوچکم را دربغلل میگرقتم واورازاین صحنه ها مثلا دورنگاه میداشتم اما دوربین مغز او حسابی کار میکرد وهمه چیز را ضبط کرد وامروز همه آنهارا بخاطر میاورد /
الان شب از نیمه گذشته خواب از سرم پریده آنهمه کثافت را من تحمل کردم ؟ بقول دوستش
من نه برادری داشتم ونه پدری که با بطری ماتحت اوا پاره کند .
شبی از شیها مست ولایقعل درهمان خانه کذایی حاجی بودیم انقدر مست بود وفریاد کشید بروید حوری را بیاورید حوری همسر برادرش یود یک پایش چلاق وچوبی بود اما بقیه جاهایش خوب کار میکرد حسابی هم کار میکرد اورا صدا کردم امد وپدر تو سرش را میان پاهای او گذاشت واشک میریخت ومیگفت مرا ببخش مرا ببخش حیال کن برایت کلفتی اورده ام مردک نحیف واحمق من صد تا امثال ترا به نوکری خودم قبول نداشتم حالا ////// . من بلند شدم تو درون شکمم تکان میخوردی نمیدانستم چکار کنم مادرش سعی داشت که رو پوشانی کند اما او انقدر مست بود که نمیدانست چه میگوید زن هم با لبان قرمزش وناخن های قرمزش مانندفاحشه های جلوی شنهر نوبا لبخندی موذیانه مرا مینگریست بلند شدم دست پسرم را گرفتم و با یک تاگسی خو درا بخانه رساندم او شب نیامد .
عزیزم اگر تو آن شب تکان نمیخوردی و موجویت خودرا اعلام نمیداشتی چه بسا ترا از بین میبردم وخود وپسرکم را از دست آن مرد نیمه دیوانه ودوجنسه نیمه روانی خلاض میکردم اما دیگر دیر بود خیلی دیر . من شدم همان مستخدمی که او برای آن زن فاحشه میخواست وهمیشه با او همبستر بود ومعلوم نست چند تا از بچه ها متعق به پدر تو ویا همسرش میباشند
چهار یا شش بچه آورد یکی درحوض خمفه شد د یگری در شکمش سقط شد شد چهار تا باقی مانده
به او خوش میگذشت ازپالتو های گرانقمیت تا اتگشتر ی های جواهر نشان وظروف اشپزخانه کولر تلویزیون وسپس یک خانه با کلی فرش برایش تهیه کرد ومن با ابتدایی ترین اثاثه خانه کار میکردم درصدد جدایی بودم که خواهرت را حامله شدم دیگر خیلی دیر بود با سه بچه خودم را به کجا برسانم> به کدام ماوا به کدام محل وبا که بگویم که شاهد چه کثافتی هستم .
دخترم گفتنی زیاد است اما من خسته ام بیمارم وبیخواب باقی بماند . شنبه 27 اگوست 2022 میلادی