یکشنبه، اردیبهشت ۲۲، ۱۳۸۷

شبهای میگون

شبهای میگون

 

هوای صا ف و دلکش؛

شب میگون بود

باغ بود؛ درخت بود؛

جویباری از آب روان

دوجعبه خالی درآنجا

که ؛ جایگاه تار بودو نی

ساز به دست او

در پنجه سه گاه مینواخت

بانگ خروش تار

صدای آواز ( دلکش)

وزمزمه نی

.....

آه ؛ صدای سیم بم ؛ بگوشم

سنگین بود

چون او ازسیم نازک ؛ چنان عنکبوتی

بسوی پرنده ای که لانه بسته بود

میفرستاد !

سه گاه ؛ به نوا نشست

نواناله ای شد که ازسینه من برخاست

گریستم......

او ناله میکرد ؛ به همراه مضرا ب

من ناله میکردم ؛ به همرا ه مرغ شب

.......

کاش ؛ شبهایت تار

پرده ی تار بر چشمانت

وخدای تار ؛ یکی برتو

ویکی برجانت بنشیند

صدای تار ؛ بگوش من  کی شوری

برانگیزد ؟! که بیزارم از تو وان تار

عنکبوتی ات

کنون که از تار دیوان ؛ شدم آزاد

میبرم پناه به نوای نی

که مرا میدهد جواب

.......

از دفتر : روزانه

ثریا ؛ اسپانیا

هیچ نظری موجود نیست: