شبهای میگون
هوای صا ف و دلکش؛
شب میگون بود
باغ بود؛ درخت بود؛
جویباری از آب روان
دوجعبه خالی درآنجا
که ؛ جایگاه تار بودو نی
ساز به دست او
در پنجه سه گاه مینواخت
بانگ خروش تار
صدای آواز ( دلکش)
وزمزمه نی
.....
آه ؛ صدای سیم بم ؛ بگوشم
سنگین بود
چون او ازسیم نازک ؛ چنان عنکبوتی
بسوی پرنده ای که لانه بسته بود
میفرستاد !
سه گاه ؛ به نوا نشست
نواناله ای شد که ازسینه من برخاست
گریستم......
او ناله میکرد ؛ به همراه مضرا ب
من ناله میکردم ؛ به همرا ه مرغ شب
.......
کاش ؛ شبهایت تار
پرده ی تار بر چشمانت
وخدای تار ؛ یکی برتو
ویکی برجانت بنشیند
صدای تار ؛ بگوش من کی شوری
برانگیزد ؟! که بیزارم از تو وان تار
عنکبوتی ات
کنون که از تار دیوان ؛ شدم آزاد
میبرم پناه به نوای نی
که مرا میدهد جواب
.......
از دفتر : روزانه
ثریا ؛ اسپانیا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر