جمعه، فروردین ۰۹، ۱۳۸۷

دنیای تنهایی من

دنیای تنهایی من

 

دراین دنیای تنهایی ها

در این ژرفای تاریک

قدم آهسته بردار ؛

نهان ا زچشم هر نامرد

هر آنچه باد ( سامی) کرد

فریادها جاودانی شد

گر آسمان نیلگون است

اما ( جهان ) در پرده پنهان

است

سرود وزمزمه شاخساران

ناگهان پایان گرفت

نوای مرغ عشق

خاموش شد به غیرازمن ؛

که دراین کوی نامردان

فروبسته در را بروی

ناکسان

ناله ای نیست که بر خیزد

دراین کوچه تنهایی ( من)

تنها تو گذر داری

تنها توهمدم وغمگساری

دور مشو ازمن

ای رویای من

شاید روزی به حقیقت

پیوستی ؟!.

...................

گاهی باخود میاندیشم آیا هنوز دلی درسینه ای مانده

تا بتواندقلب ( همه ماباشد)؟ یعنی تنها چیزیکه در جسم ما

باقی مانده؛ تنها چیزیکه نشان هستی ما ست.

آمدند ؛ جوانی ؛ مردی ومردانگی ؛ نشاط وخنده زنان

جوان را از آنها گرفتند سلامت روح  همه درهم شکست

نهال زندگیها ا زبیخ و بن کنده شد,آداب ورسوم وسنن

بهم ریخت ,بنیان سعا دتها زیروگردید وهزران سال

به عقب برگشتیم بارهای سنگینی بردوش جوانان ومردان

مسن ما نهادند آنچنانکه درزیر این بارها کمر شکستند

آیا هنوز دلی در سینه ای مانده که بگوید :

برخیزید وهمه چیز ا ازنوترمیم کنید ؛ بما بگوید:

سعادتی بالاتراز این نیست که انسان دروطن خودش خانه ای

داشته باشد .

عده ای افسار گسیخته خانه هارا گرفتند بردند سوختند و

ما ماندیم و ویرانه ها .

دوستان دیروزمان تبدیل به دشمنان قسم خورده شدند

ومداحان دیروز به خیمه گاه رفتند وافسانه گویی شدند

و ( صله ) خودر اهم گرفتند.

امروز ما به چه نامی افتخار کنیم ؛ چه بلندای بلندی

ساخته ایم که نماد آن افتخار باشد ؟ .

دسته دسته ؛ جدا جدا ؛ رخنه دریگا نگی ها وبازیچه

دست بیگانه .

..............

در میان سیل وطوفان

زارو نالان

آسمان بر من میگرید

وتواز کدام سوی , ای مهربان من

بکوی من خواهی آمد ؟

درب را میگشایم

با دوچشم خسته از بیداری شب

تا بدانم درا ین ظلمت

از کدام سوی ؛ ای مهربانم من

ره باین خانه میابی ؟

از کدام جنگل تاریک

از کدام ظلمت

واز کدام تیرزود رس

راه خود را خواهی یافت ؟

ای مهربان من

بسوی این رفته ازیاد

چگونه خواهی آمد ؟ .

 

تقدیم به مردان وزنان جان باخته وجان برکف

 

ثریا /اسپانیا

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست: