شبستان
شعری از : محمود کیانوش
شب گذشت از نیمه وبامن
خواب وآسایش نشد همگام
پلک هابر هم نیامد نرم
دل نشد آرام
....
خواب ؛ دورا ز پنجره ی بیدار
دورتراز چشم جان آزار!!!
چشمها خسته؛ اماهمچنان در پویه با پندار؟
طاق شالی است سنگی وسرد
که برو گسترده دست شب
بر تن بیجان شهر مانده از رفتار
....
با آوردن این قطعه شعر دیدم ( بهتر ا ست درست رونویسی کنم )
ثریا اسپانیا
جمعه 4/1/2008
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر